بچه که بودم هیچ وقت دوست نداشتم مثل همسن های خودم چهارشنبه سوری که میشد برم تو خیابون و نارنجک و سیگارت بترکونم. نمی دونم، شاید چون زیادی ادّعام می شد یا خجالتی بودم یا شایدم می ترسیدم. ولی معمولا آتیش رو روشن می کردیم، البته اون زمان که خونمون یه حیاط فکسنی داشت و ما چوبهای خشک درخت مو یا پیچک رو روی هم تلنبار می کردیم و با یه کبریت آتیش رو روشن و شروع به پریدن از روی آتیش می کردیم. زردی و سرخی آتیش چشم رو محسور می کنه و یه حس دوگانه در آدم به وجود میاره؛ گرما و سوختن، زندگی و مرگ. به نظرم نگاه انداختن به آتیشِ زندگی و مرگ و پریدن از اون کاریه که سالی یکبار هم که شده می شه انجام داد و مطمئنا تاثیر ذهنی خوبی برای متعادل نگه داشتن روانمون داره. جدیدا برادر کوچکمو می برم تو خیابونا تا هرچقدر می خواد کپسول و موشک و سیگارت بزنه. حتی دو سه تائیشو خودم می زنم. بعضیا خیال می کنن ترقه بازی چهارشنبه سوری جز ضرر جسمی و روحی هیچ عایدی برای بچه ها و جوونا و مردم نداره. اکثر روشن فکرا چنین خشونت و سر و صدایی رو نفی می کنن و شروع می کنند از مراسم چهارشنبه سوری در زمانهای قدیم صحبت کردن که نمی دونم قبلنها این جوری نبود: یک نفر با قاشق می زد به قابلمه و می رفت دم در خونه ها آجیل می گرفت و ده ها رسمی که حالا برای ما مسخره شده. نمی توان به گذشته برگشت. چنین روشنفکرانی دچار توهم اتوپیای سنتی شده اند و خیال می کنن زمانی در گذشته همه چیز عالی بوده! رسوم، رفتار مردم، حکومت، اخلاق و... . آنها به انسان به عنوان موجودی نیک می نگرند که جدیدا شر شده! از آنها بپرسید چرا نوجوانان 10 تا 20 ساله عشقشان بازی های جنگی، پُر خشونت و هیجان آور است؟!
چرا بچه ای که به ظاهر معصوم و آرام است در بازی به راحتی خون می ریزد و سر دشمن را می ترکاند یا با ماشین عابران پیاده را زیر می کند؟
جواب احتمالا این است که اینها نیازند! نیاز خشونت، نیاز کشتن،نیاز وحوشت، هیجان و این نیاز باید رفع شود و این بازی ها تا حدی می توانند این نیاز را رفع کنند و از سرکوب و ناگهان نمود پیدا کردن آن در زندگی واقعی جلوگیری کنند. مواد منفجره ای که در چهارشنبه سوری استفاده می شود نیز تا حدی می تواند این گونه نیازها را در انسان ارضاء کند و از افزایش جرم و خشونت و جنایت در روزهای آینده تا حدی جلوگیری کند. هرچند این ارضاء تا زمانی مفید است که فرد بتواند واکنش هایش را کنترل کند و اخلاق را از دست ندهد. بعضی روانشناسان ،که به نظرم هر چیزی را می شناسند جز روان!، با چنان مطلق گرایی و اعتماد به نفس از ضررها و مشکلات استفاده از مواد منفجره در چهارشنبه سوری و تاثیرات مخرب بازی های کامپوتری حرف می زنند که اگر کسی نداند فکر می کند بهشان وحی شده! اصولا اینها روانشناسان بی تحلیلند! کسانی که روان انسان و نیازهایش را نمی شناسند و به ذهن به شکل ماشین نگاه می کنند و اصطلاحا زبان ناخودآگاه و ذهنمان را نمی فهمند. هر چیزی استعدادی می خواهد، یک شاعر باید بتواند خیال کند، باید بتواند بازی کند، حس کند، حسش را قالب بندی کند و خلق کند. به همین صورت یک روانشناس هم باید بتواند تحلیل کند و مکاشفه انجام دهد! مکاشفه یعنی دریافت مستقیم و بی واسطه! و زبان ذهن را تنها با دریافت مستقیم می توان دریافت. هر عملی می تواند واکنشهایی متضاد در ذهن ایجاد کند. بنابراین تمام شلوغ کاریها و بازی های خشنی که نوجوانان انجام می دهند می توانند برخلاف نظر این روانشناسان یک چشم، علاوه بر صدمات روحی، منفعات روحی و روانی نیز داشته باشد.
ما در کشورمان کنسرت نداریم. جشن های بزرگ، بار، دیسکو، سینماهای آزاد، شادی های جمعی و چیز هایی از این قبیل نداریم. اکثر مناسبات در کشور ما دینی واکثرا از نوع عزاداری است. یک جوان در این کشور نه می تواند نیاز جنسیش را با معاشرت آزاد با جنس مخالفش و بدون دردسر رفع کند و نه می تواند هیجانات و نیاز به شادی و مستی را برآورده سازد. در این کشور همه چیز سرکوب می شود. تنها چیزهای متعالی! حق بقا دارد و انسان برده ی حکمرانان ومنادیان دین است تا به جایی برسد که آنها می خواهند و برایش ترسیم کرده اند و کارهایی بکند که از نظر آنها درست است. همین امشب بروید بیرون و ببینید به ازای هر فرد دو پلیس در خیابان کاشته اند. پلیس هایی که تنها آموزش دیده اند و پرورش نیافته اند. پلیس هایی که به جای امنیت، وحشت با خود دارند و به جای اخلاق، فحش و ناسزا بلدند و به جای حرف، خشونت! این پلیس ها هیچ چیز نیستند جز چماق سرکوبگر آقایان. نباید تسلیم چنین زورگوئیهایی شد. امیدوارم تمام ایرانیان آنطور که می خواهند شادی کنند و امشب مثل سال های قبل صدای انفجار(خواهشا کوچک!) و جرقه های کوچک آتش از کوچه ها به گوش برسد، زیرا سکوت تنها آرامش پیش از طوفان است!
Comments (1)
منم فکر می کنم این تغییراتی که به تدریج تو چهارشنبه سوری اتفاق افتاده به خاطر تغییر نیاز آدم ها بوده...به اون نیازها حتی می شه اضافه کرد نیاز به ترسیدن،دیدم کسایی رو که از صدای ترقه ای که خودشون می زنن،بیشتر از بقیه پرت می شن هوا و لذت می برن از این ترس