ادبیات پست مدرن: فرصتی برای زایش ایده ها
چگونه می توان زیر
چتر ادبیات داستان نوشت، وقتی می فهمیم این چتر تماماً بر پایه ی مفروضاتی نادرست
شکل گرفته! با این حساب شاید بهتر بود عنوان را به داستان پست مدرن یا حتی برای
نقض داستان به عنوان خرده شطحیات پست مدرن تغییر می دادیم.
یکی از مشکلات و شاید
یکی از نقاط قوت پست مدرنیسم این است که قطعیت و حد و حدود مشخصی ندارد. پست
مدرنیسم در مقابل این که به راحتی در چند جمله خلاصه شود مقاوت می کند و نمی خواهد
یک تعریف مشخص و قطعی داشته باشد. [1]
اینکه می بینید همیشه
سعی می شود برای هر چیزی تعریفی آورده شود خود عادتی است که دوران مدرن در ذهن ما
نهادینه کرده و پست مدرنیسم اساساً با خود این نیز سر ناسازگاری دارد. حتی بررسی
های پست مدرن هم زیر نگاهی مدرنیستی است. مثلاً سعی می شود ویژگی های ادبیات پست
مدرن را ذکر کرد در صورتی که پست مدرنیسم هیچ مرز و محدوده ای ندارد که بتوان آن
را بیان کرد. با این حال مثل خیلی چیزهای دیگر از جمله ذن در ژاپن که نه تعریف
دارد، نه مکتب است، نه مرز و حدود دارد و نه اصلاً می شود آن را از بیرون دید- اما
می توان آنرا ساده باورانه بررسی کرد- ما هم ادبیات پست مدرن را خلاصه وار بررسی
می کنیم. در واقع سعی ما بر این است که روح داستان پست مدرن را از یک زاویه ی تنگ
نشان دهیم.
خیلی ها با شنیدن پست
مدرنیسم داستانی به ذهنشان می رسد عجیب و غریب و بی معنی! حتی در یکی از روزنامه
های رسمی کشور خودمان مقاله ای نوشته شد که می گفت شما می توانید زیر هر داستانی
یک خرمگس بگذارید و آن داستان می شود پست مدرن. بسیاری از نویسنده ها هم آن را با
یک سیال ذهن پر طمطراق اشتباه می گیرند و سعی می کنند با نوشتن داستانی به قول
خودشان بی سر و ته پست مدرن باشند! اولین نکته این است که از نظر پست مدرنیسم، پست
مدرن بودن افتخار نیست! پست مدرن بودن واکنشی طبیعی از سوی نویسنده به زمانه ی
کنونی است و یک داستان پست مدرن ویژگی هایش را از تفکراتی به ارث می برد که
منتقدانه ادبیات مدرن را زیر سوال برده و دید انسان را به جهان اطراف تغییر داده. باید
اضافه کرد هر داستانی که به «شیوه ی» پست مدرن نوشته می شود را نمی توان پست مدرن
دانست! مثلاً داستانی که طرح و موضوعش در مورد جنگی است که مقدس انگاشته می شود،
هرچند ضد داستانی نوشته شده باشد، باز نمی تواند پست مدرن باشد چون همین که به
موضوعی می پردازد که بر پایه ی فرضیاتی چون مقدس بودن یک جنگ و ارتباط آن با یک
سری ایدئولوژی دینی و غیر دینی است، با روح و اندیشه ی پست مدرن در تضاد است. با
این حساب لازم است خلاصه وار، اندیشه های اساسی پست مدرنیسم را، که ادبیات هم
متأثر از آن هاست، بیان کرد.
زبان، معنا... این ها را بریزید دور!
زبان آن چیزی است که
ادبیات و خیلی چیزهای دیگر به وسیله ی آن «معنا» می یابد. وقتی به شما می گویند
«هوا سرد است» ممکن است شما لباس بیشتری بپوشید زیرا از این جمله یک معنا یافته
اید. اما این معنا را چگونه درک کردید؟ اگر به جای آن به شما مثلاً به زبانی که
نمی دانید می گفتند «die Luft ist kalt»
آن وقت شما هم معنایی از آن درک نمی کردید و در نتیجه لباس بیشتری هم نمی پوشیدید.
اما به هر حال ممکن است در ذهنتان به دنبال یک معنا در پس این جمله باشید. به نحوه
ی درک شما از آن جمله برگردیم. فهم متعارف می گوید در دنیا بی نهایت شیء وجود دارد
و ما آن ها را نامگذاری کردیم. اما آیا رابطه ای علت و معلولی بین نام هر شیء و
خود آن وجود دارد؟ پاسخ فردیناند دی سوسور1 به این سوال منفی است.
سوسور به این دلیل که هیچ ارتباطی بین یک شیء و نامش وجود ندارد نظام زبان را تصادفی
می داند و در نتیجه ساختارگرایی و پست مدرنیسم مسئله ی زبان حقیقت را کنار می
گذارند. کل معناها، کل فرهنگ ها و تمام چیزهایی که می خوانید و می شنوید بر پایه ی
نشانه ها هستند و زبان چیزی نیست مگر ارتباط این نشانه ها. در واقع معنایی که ما
از زبان درک می کنیم چیزی فراتر از درک ارتباط بین این نشانه ها نیست و باید گفت
واحد معنا، نشانه است! و خود این معنا توسط بازخوانی این نشانه ها و احساس و
تصویری که در ذهن ما بازتصویر می شود درک می شود. یعنی وقتی کودک بودید دستتان را
داخل برف کرده اید و حس سردی به شما دست داده و بعد مثلاً پدرتان به شما گفته این
یعنی سرما. بنابراین معنا چیزی نیست مگر بازخوانی گذشته و بنابراین زبان هیچ معنای
متافیزیکی و ورای خودش را نمی تواند نشان دهد. در واقع، برخلاف تصور عموم، حتی
معنا را منعکس هم نمی کند، بلکه آن را تولید می کند! چه بسا شاید ممکن بود در
فرهنگ زبان ما به جای واژه ی نیکی، از واژه ی پلیدی! برای بیان نیکی استفاده می
شد! همین تصورات موهومی در ذهنمان باعث می شود وقتی مثلاً داستانی از یک نویسنده ی
مشهور می خوانیم و احساس می کنیم آنرا نفهمیده ایم به دنبال معنای اصلی و ریشه ای
آن باشیم! اما پست مدرنیسم این ایده را که اشیاء معنایی واحد و بنیادی دارند رد می
کند. در عوض، از تجربه، پراکندگی، تضاد و گسستگی در تاریخ و هویت و فرهنگ استقبال
می کند.
بنابراین ادبیات و فلسفه بر پایه ی این فرض نادرست شکل گرفته اند که زبان،
ابزاری قابل اعتماد برای انعکاس واقعیت است.
دانش، بنجل فروشان ادبی و کمی نظریه
دانش خود را کاشف
حقیقت می داند. و علم خود را به عنوان علتی بر بهتر شدن شرایط زندگی انسان و برتر
از جادو و خرافات می داند. اما خود علم و دانش در درون خود همیشه دچار تضادها و
تغییرات متداوم است. به عنوان مثال فیزیک نوین اساس فیزیک نیوتنی را زیر سوال برد
و ژنتیک تئوری داروینی را. بنابراین هیچ معنا یا حقیقت مطلقی وجود ندارد.
یک مثال مختصر متفاوت
این است که نظریه پردازان و منتقدان ادبی می خواهند عمل تعبیر و برداشت خود را از
متن طوری ارائه دهند که گویی امری بدیهی و طبیعی است. آن ها به ما نمی گویند که
چرا نقد ادبی می تواند راه مناسبی برای امرار معاش باشد و به چه دلیل بعضی از متن
ها جزو ادبیات به حساب می آیند و برخی خیر. بنابراین ادبیات و نقد، هر دو، بدیهی و
مسلم فرض می شوند، گویی که حقایق بدیهی زندگی هستند که نیاز به اثبات ندارند.
بنابراین منتقد می تواند از مجموعه به ارث رسیده از معیارهای نقد ادبی استفاده کند
بدون اینکه مجبور باشد این معیارها را فاش سازد یا زیر سؤال ببرد. اکثر منتقدان
فیلم از این لحاظ نمونه ی مناسبی به حساب می آیند، زیرا آن ها این ایده را که
کارگردان آفریننده ی اصلی است که به فیلم معنا می دهد زیر سوال نمی برند. آن ها می
گویند معنا در متن حضور دارد! و منتقد معتقد است که به طریقی نیروی بخصوصی دارد که
می تواند این معنا را روشن کند. [1]
از نقطه نظر دیگر
منتقدان ادبی متخصصانی هستند که سعی دارند مافیای ادبیاتی شکل دهند تا معیار «خوب»
یا «بد» بودن اثر و ارزش گذاری شان باشند و کسانی باشند که عوام باید برای فهم
داستان ها و متن ها به آن ها مراجعه کنند. مانند روحانیان که چون متخصص در امور
دینی هستند، فرض می شود عوام برای فهم دین و برداشت های دینی باید از آن ها کمک
بگیرند. از دید روانشناسی منتقدان می خواهند خودشان را صاحب و مالک یک عرصه مانند
ادبیات جلوه دهند و به وسیله ی آن حس من بودگی خود را که یکی از اهداف اصلی و از
غریزی ترین حس های بشری است به بهترین نحو بیان کنند. اما در واقع تنها تفاوت
خوانش منتقدان با مردم عادی این است که چون آن ها بیشتر! متن های ادبی خوانده اند
و درباره ی تکنیک های ادبی بیشتر می دانند نشانه های بیشتری در اختیار دارند
تا آن ها را به عنوان معنای واقعی متن
ها و یا شاید دلایل بد یا خوب بودن متن ها به خورد خوانندگان دهند. در واقع
رویکرد مطلق بسیاری از منتقدان ادبی دینی است! چه آنکه طبق نظر پروفسور کارل
گوستاو یونگ هر اندیشه و رویکردی که مطلق گرایانه باشد یک اندیشه و رویکرد دینی
است.
ژاک دریدا: تفاوط2 نیست، وجود ندارد. نه یک واژه است و نه یک
مفهوم!
اینکه ما به معنای
واقعی چیزها می اندیشیم عادت فکری ماست، که برای ما کاملاً طبیعی به نظر می رسد و تصور
شیوه ی جایگزینی برای آن مشکل است. اگر آثار دریدا تنها یک هدف عمده داشته باشند،
همانا از بین بردن این عادت فکری است، که دریدا آن را اعتقادی موهوم به قطعیت و
«حضور» می داند. [1]
منظور دریدا از حضور
این است که شکل های غربی دانش در علم، فلسفه، عقل سلیم و غیره خود را بر شالوده ی
مراکز و خاستگاه های خاصی بنا می کنند. یکی از نکات مورد توجه شالوده شکنی این است
که نشان دهد این مراکز و خاستگاه ها ریشه ای در واقعیت ندارند. آن ها اسطوره اند. [1]
هم ساختارگرایی و هم
پساساختارگرایی دریدا از یافتن معنا در طبیعت یا مؤلف خودداری می کنند. با این حال
ساختارگرایی به وجود الگوی عمیق معنا وفادار است. دریدا این اعتقاد را متافیزیک
حضور می داند. اینکه فرض کنیم اشیاء قبل از آنکه واژه ای به آن ها اختصاص دهیم معنادار
هستند. [1]
در زبان فرانسه واژه
ی différer (تفاوط) هم به معنای
متفاوت بودن و هم به معنای به تأخیر انداختن است. منظور دریدا از این واژه مفهوم
نشانه شناختی زبان به مثابه ی نظامی از تفاوت هاست. این ایده به دریدا تلقین می
کند که ردپای نشانه ها را در یکدیگر می توان یافت و در نتیجه، نشانه ها معنای اصلی
و خاصی ندارند. وقتی به یک واژه در فرهنگ واژگان مراجعه کنید، اغلب لازم می شود که
به چند کلمه ی دیگر نیز مراجعه کنید؛ در واقع، همیشه نشانه های بیشتری در اختیار
شما گذاشته می شود. بنابراین معنا برای مدت نامعلومی به تأخیر می افتد. در عین حال
هر نشانه به واسطه ی تفاوت معنا دار است (مثلاً در یک تقاطع چراغ قرمز یعنی توقف،
زیرا چراغ سبز به معنای حرکت است). بنابراین تفاوط هم حالت منفعل متفاوت بودن و هم
عمل متفاوت بودن(تفاوت ایجاد کردن) است. هدف آن نشان دادن بی قراری و بی اعتباری
است. [1]
شالوده شکنی
دریدا معتقد است کل
اندیشه، چنین شکاف های تصادفی را ایجاد می کند. بنابراین ما از روی عادت، تقابل
هایی را در ذهن خود داریم؛ تقابل هایی از قبیل خصوصی/عمومی، طبیعت/فرهنگ، جسم/روح
و عینی/ ذهنی. نیمی از این تمایزها همیشه در مقایسه با نیم دیگر نازل، اشتیاق
یافته، کمتر، اخلال گر یا القایی تلقی می شوند. آن نیم دیگر هم در این روند حضوری
ناب و اساسی، و مقامی برتر و ممتاز دارند. همیشه در دفاع یا ترجیح یکی از این دو،
تعصب یا جانبداری به خرج می دهیم و این وضع به زمینه ی فرضی بحث و تفسیر و اثبات
بدل می شود. شالوده شکنی این برتری جویی را نقد می کند. مثلاً:
بسیاری از مدرنیست ها
تقابل دوتایی فرهنگ متعالی/ فرهنگ توده ای را مسلم می دانند. در این تقابل فرهنگ
توده ای زشت و پست و در نتیجه برای فرهنگ متعالی بیگانه تلقی می شود. اما به هر
حال برای ابراز هویت اش به آن نیاز دارد (زیرا فرهنگ متعالی خود را از طریق ایجاد
تفاوت بیان می کند). ویژگی های اساسی یک طرف تقابل مستلزم وجود ویژگی های طرف دیگر
تقابل است. یعنی فرهنگ متعالی با توده ای نبودنش و فرهنگ توده ای با مبتذل بودنش
نسبت به فرهنگ متعالی تعریف می شود. در نتیجه هر دو چیزی "هستند" که
"نیستند" و هیچ یک ماهیتی ندارند. تنها چیزی که وجود دارد تفاوط است و
اگر فرهنگ متعالی ماهیتی نداشته باشد پس دلیل ندارد بر فرهنگ توده ای آقایی کند.
اینجاست که یک شالوده شکنی به تمام معنا روی می دهد. سعی کنید در مورد تقابل های
دیگری مثل غرب/ شرق، خیر/ شر، متمدن/ بدوی و ما/ آنان رویکر مشابهی به کار برید! [1]
ژاک دریدا: وقتی می خواهم وانمود کنم که کاری را انجام می دهم، آن کار را واقعاً انجام می دهم، بنابراین وانمود کردم
که وانمود کرده ام.
معنا زدایی در داستان پست مدرن
داستان پست مدرن
عموماً سعی می کند مانع درک مطلب شود و یا معنا را به تأخیر می اندازد. یا حتی با
استفاده از تعبیرها، تشبیه ها و استعاره های نامأنوس به شکلی معنازدایی می کند. به
عنوان مثال در داستان «یک زن بدبخت» اثر ریچارد براتیگان می بینیم نویسنده ماجرای
حلق آویز شدن یک زن را مطرح می کند و بعد ادعا می کند می خواهد یک سفر نامه بنویسد
و باز از همه ی این ها طفره می رود. و باز در میان آن ها با تشبیه ها و زیاده
پرداخت ها و بازی های زبانی و هجو معنازدایی می کند. به عنوان نمونه به این بخش از
داستان توجه کنید:
«داشتیم شام می
خوردیم و من دوست نداشتم خودکشی آن زن به بخشی از غذای ما مبدل شود. یادم نیست شام
چی خوردیم. اما محال بود اجازه بدهم مرگ یک زن بدبخت به ادویه ی غذای آن شب تبدیل
شود. وقتی آدم به سوپرمارکت می رود دوست
ندارد در قسمت ادویه ها در میان خردل و زردچوبه و سیر و فلفل چشمش بیفتد به ظرفی
که روی آن نوشته اند خود را حلق آویز کردن و مردن...
و آدم دوست ندارد
وقتی شام جایی دعوت است و غذا را که خیلی منحصر بفرد و خوشمزه است توی ظرفش می
کشند، و او در همان حال از عطر غذا تعریف می کند، صاحبخانه و آشپز در کمال خونسردی
بگوید: " بله، این ادویه ی تازه است که به غذا زدم. خوب شده حالا؟"
"عجیبه. نمی
دونم مزه ی چی می ده. اسم این ادویه چیه؟"
" خود را حلق
آویز کردن و مردن" » [2]
یا مثلاً می بینیم در
رمانی دیگر از براتیگان نویسنده داستان را با کلمه ی ماینز(مایونز) به پایان می
رساند که در فصل قبل گفته همیشه دوست داشته با آن یک داستان را به پایان برساند و
در واقع این به سخره گرفتن پایان و فرجام داستان یکی از اساسی ترین ویژگی های
ادبیات پست مدرن است.
شخصیت در داستان پست مدرن
مشخص کردن محدوده ای
برای شخصیت های داستان های پست مدرن کاری بیهوده است زیرا صرفاً می تواند برآیندی
باشد بر شخصیت داستان های پست مدرن شناخته شده. با این حال روح پست مدرن می تواند
منجر به شکل گیری شخصیت هایی شود با ویژگی های زیر:
پروفسور یونگ اعتقاد
دارد تمام انسان های مدرن(متمدن) دچار روان نژدی اند. زیرا همیشه در تضاد بین
داشته های روانی بدوی(امیالی که انسان های بدوی داشته اند) و انتظارات تمدن جدید و
محدودیت های امروزی قرار دارند. با این وضعیت، کم یا زیاد، انسان ها از روان نژدی
های پنهان و خفیف تا شخصیت های شیزوفرنیک گسترده اند. شخصیت در داستان پست مدرن هم
متأثر از همین واقعیت است و اغلب شخصیت ها شیزوفرنیک، چند بعدی و سیال اند. آن ها
می توانند به طور کلی رفتارهای متناقض انجام دهند، اعتقادات متضادی داشته باشند و
غیر منطقی به نظر برسند. همچنین طبق اصل بازی در داستان پست مدرن شخصیت ها هویت
های شکننده ای دارند یا اصلاً هویت ندارند و ممکن است حتی دچار تغییر ماهیت های
ناگهانی شوند. مثلاً می توانند ناگهان به یک شیء تبدیل شوند یا شخصیتی که با گلوله
کشته شده بی هیچ دلیل منطقی زنده شود یا تغییر شکل یا ماهیت دهد.
تکنیک ها و زمینه های معمول در ادبیات پست مدرن
ادبیات پست مدرن
معمولاً سرشار از التقاط گرایی ست. به همین دلیل تکنیک های زیر نیز قالباً در کنار
هم استفاده می شوند:
شوخی، بازیگوشی و طنز
سیاه(black humor)
به طور کلی داستان
پست مدرن می تواند شامل نشانه های طعنه آمیز زیادی باشد که اکثر آن ها شوخی به نظر
می رسد. این شوخی به همراه طنز تلخ و مفهوم کلی بازی، از جمله مهمترین جنبه های پست
مدرنیسم است. [3]
می توان گفت در
ادبیات پست مدرنیسم متافیزیک چه به صورت اعتقاد به معنویات و چه به صورت تفکرات
فلسفی بعضاً انتزاعی و مدرن، جای خود را به طنز و بازی باوری داده است. که خود
ناشی از این واقعیت است که پست مدرنیسم از جست جوی حقیقت مطلق(که یکی از اهداف عصر
مدرن محسوب می شد) دست می کشد و چیزهای موقتی، ظاهری و واضح را ترجیح می دهد. که
چرایی این مطلب به این دیدگاه بر می گردد که واقعیت بیش از پیش توسط نشانه ها
ساخته می شود و بیانگر چیزی نسبی و مرتبط با رخداد ها و معانی در گذشته است. [1]
اگرچه قبل از پست
مدرنیسم این تکنیک بسیار مورد استفاده قرار می گرفته اما در ادبیات پست مدرنیسم به
خصوصیتی محوری تبدیل شده. در واقع بسیاری از رمان نویسان مشهوری چون، کرت وونه
گات، جان بارت و جوزف هلر قبل از آنکه به عنوان پست مدرن شناخته شوند، طنزپردازان
سیاه تلقی می شدند. در میان این نویسندگان برخورد بازیگوشانه و طنز با موضوعات جدی
راهی متداول محسوب می شود. [3] [4] [5]
به عنوان مثال می توان
در متن زیر به بازی نویسنده با حرف نون و ارتباط آن با نان و همچنین نان به عنوان
نمادی از گوشت مسیح در کنار شراب که نماد خون او محسوب می شود(در ادبیات و هنر
مسیحی) اشاره کرد:
« کاغذو گذاشتم
جلوم و خواستم یه داستان بنویسم. ایده ام حول و حوش یکی از حروف الفبا می چرخید که سی هزار سال بود می شد اونو خورد و
ماکسیم گورکی سیصد صفحه دنبالش گشته بود، بدون اینکه خیلی بهش پرداخته باشه؛ و
مسیح ،که به نوعی این حرف بود، خودش رو در شام آخر با پیاله های شراب تقدیم کرده
بود به رفغا؛ و جامعه ی مسیحی که خیلی به این حرف ما اهمیت می دن قبل از جنگ جهانی
اول بود که فهمیدن قداست بعضی چیزها از جمله این حرف، دیگه صرف نداره و مسیحی که
زمانی براشون روی آب ها راه می رفت حالا تو کیسه پلاستیکای بزرگ تو سوپرمارکت های
بزرگتر بود.» [6]
بینا متنی3 (بینامتنیت)
از آنجا که پست مدرنیسم به این مفهوم که کارها و متن های مجزا مخلوقاتی ایزوله
نیستند و در واقع همه در ارتباط با همند محوریت بخشیده، لذا تمرکز مطالعات ادبیات
پست مدرن روی بینامتنی است که عبارت است از ارتباط بین یک متن(به عنوان مثال یک
رمان) با متنی دیگر و یا یک متن درون محصول درهم آمیخته ی تاریخ ادبیات. منتقدین
این واقعیت را به عنوان نشانه ای بر فقدان اصالت در پست مدرنیسم و وابستگی آن به
کلیشه ها می دانند. بینامتنی در ادبیات پست مدرنیسم می تواند به صورت ارجاع و یا
موازی با یک کار ادبیاتی دیگر، تشریح تعمیم یافته ی یک کار و یا اقتباس یک سبک
ادبی باشد. در ادبیات پست مدرن ارجاع به افسانه ها یا ارجاع به سبک های عامیانه و
محبوب مثل علمی تخیلی و داستان های کارآگاهی عموماً آشکار است. یک مثال مربوط به بینامتنی
در پست مدرنیسم که بعدها پست مدرنیسم ها از آن تأثیر پذیرفتند، «پیر منارد،
نویسنده ی دونکیشوت(خیال پرست)» اثر خورخه لوئیس بورخس است که داستانی با ارجاعات
قابل ملاحظه به دونکیشوت و همچنین به رمانس قرون وسطایی است. [7] [8] [9]
التقاط گرایی4
پست مدرنیسم... التقاط گرایی است.
این روش مستلزم پذیرش طیف وسیعی از قالب ها و سبک هاست. هنرمندان پست مدرن به
دلخواه خود از ژانرهای مختلف استفاده می کنند و در عین حال امتیاز خاصی برای هیچ
کدام قائل نمی شوند. صرف نظر از اینکه هنرمندان چقدر مبتکر هستند، همیشه در محدوده
ی زبان ها و آداب و رسوم فرهنگی گذشته کار می کنند. التقاط گرایی به معنای جمع
کردن همه اینها و بُر زدن مجدد ورق های بازی است. به عنوان مثال امبرتو اکو داستان
کاراگاهی، افسانه و علمی تخیلی را ترکیب کرد تا آثاری مرتبط با پستمدرنیته خلق
کند. در نظر پست مدرنیست ها ناب بودن مزیتی به حساب نمی آید. [1]
فراداستان5
یک رمان را زمانی فراداستان می نامیم که تصنعی بودن آن کاملاً روشن و مشخص
باشد. طبق تعریف پاتریشیا وو، فراداستان عمدتاً قواعد و قراردادهای داستان را
آشکارا در معرض دید قرار می دهد و توجه مخاطب را به زبان(ها) و سبک(های) به کار
رفته جلب می کند. خلاصه فراداستان، داستانی است درباره ی داستان. هدف نویسندگان از
اینکار خلق داستان و اظهار نظر همزمان در مورد خلق آن هاست. تمهیدات چنین کاری
عبارت است از:
·
ترکیب چند سبک یا ژانر در نوشتار
·
اظهار نظر(مثلاً از نظر هجو) در مورد دیگر آثار داستانی
·
استفاده از عباراتی که جریان اصلی داستان را قطع کند. (در واقع یکی از ویژگی
های ادبیات پست مدرن ناپیوستگی در داستان است.)
·
استفاده ی عمدی از زمان پریشی
·
شروع کردن و پایان دادن به داستان با بحث در مورد قواعد و مشکلات نحوه ی شروع
و اتمام داستان ها
·
شخصیت ها در مورد زندگی داستانی خود مطالعه می کنند
·
مخاطب قرار دادن مستقیم خواننده در حین خواندن داستان
با استفاده از چنین تکنیک هایی، خواننده از یک طرف میان وارد شدن تخیلی به
دنیای شخصیت ها(باور کردن و نگران شدن) و از طرف دیگر آگاهی از چگونگی شکل گرفتن
تصور خیالیِ آن دنیا، معلق باقی می ماند. به عنوان مثال، وو از کتاب «اگر شبی از
شب های زمستان، مسافری» نوشته ی ایتالو کالوینو نقل می کند:
«رمان از یک ایستگاه قطار شروع می شود... دود زیادی قسمت اول این پاراگراف را
می پوشاند»
با این جمله، رمان بودن رمان به ما یادآوری می شود. پاراگراف مورد نظر، هم در
دنیای واقعی ما وجود دارد و هم بخشی از داستان است. چند سطح یا روایت مختلف از
واقعیت بر روی هم سوار می شوند و در آخر همه ی آن ها طوری به نظر می رسند که گویی
خیالی هستند. بدین ترتیب فراداستانِ پست مدرنیستی رئالیسم را از درون زیر سؤال می برد،
به این صورت که تظاهر نمی کند پنجره های روشنی را رو به جهان باز کرده، و برش هایی
از زندگی تصویری از واقعیت را ارائه می دهد بلکه با جلب توجه به جنبه ی ساختگی
(هنری بودن) خودش، اذعان می کند که نمی تواند هیچ بازنمایی عینی، کامل و یا کلاً
معتبر را ارائه دهد. [1]
رمان پست مدرنیستی به داستان بودن و درباره ی داستان بودن می پردازد و می
پرسد:
آیا می توان حقیقت را از داستان هایی که درباره ی آن می گوییم جدا کرد؟
درواقع این روش بیان می کند که هیچ یک از داستان ها نمی تواند به اندازه ی
کافی پیچیدگی های تجربه ی زندگی امروز را نشان دهد.
در واقع ادبیات مدرنیستی که به طور خلاصه واقعیت را از چند دیدگاه خطاپذیر و
گزینشی نشان می دهد و به وسیله ی آگاهی و تجربه سعی در پاسخ دادن به چیستی واقعیت
است، از دیدگاه ادبیات پست مدرنیستی، صرفاً یک سبک از مجموعه سبک هایی ست که
نویسنده می تواند از میان آن ها دست به انتخاب بزند.
این مطلب نشان می دهد بر خلاف باور
خیلی ها که تا نام پست مدرن را می شوند گمان می کنند ابتدا باید کلاسیک خواند،
فهمید و نوشت و بعد مدرن و بعد اگر عمری باقی ماند به پست مدرنیسم روی آورد تماماً
ناشی از این پندار غلط است که پست مدرنیسم شکلی کمال یافته از سبک های گذشته است.
تحریف زمانی
تحریف زمانی در داستان پست مدرن توسط راه های بسیاری مورد استفاده قرار می
گیرد، معمولاً برای طعنه زدن ها و طنز پردازی. به عنوان مثال در «پرواز به کانادا»
اسمائیل رید از نابهنگامی(اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و ظهور اشخاص) به صورت
بازیگوشانه استفاده می کند. به عنوان مثال آبراهام لینکلن از تلفن استفاده می کند.
همچنین زمان ها می توانند روی هم بیفتند یا تکرار و یا به احتمالات متفاوت تقسیم
شوند. به عنوان مثال در «بچه نگهدار» اثر رابرت کووِر، نویسنده وقایع محتمل چندی
را که به صورت هم زمان رخ می دهند معرفی می کند. در یک بخش بچه نگهدار کشته می شود
در حالی که در بخش دیگر اتفاقی نمی افتد و به همین ترتیب. با این حال هیچ نسخه ای
از داستان به عنوان نسخه ی درست معرفی نمی شود. [3]
رئالیسم جادویی
رئالیسم جادویی به لحاظ ادبی کاری است که به وسیله ی نشان دادن اشیاء و تصاویر
در حال و هوایی سورئال، فضایی خیال انگیز ایجاد می کند. موضوع و زمینه معمولاً
خیالی، قدری عجیب غریب و خارق العاده و دارای کیفیتی مشابه رویا است. برخی ویژگی
های این سبک داستانی مخلوط کردن و مجاورت واقع گرایی با خیال پردازی و وهم، تغییر
زمانی ماهرانه، روایت ها و طرح های پر پیچ و خم و گیج آور، استفاده های گوناگون از
رویا ها، افسانه ها، اسطوره ها، توصیفات سورئال و اکسپرسیونیستی، دانش های
محرمانه، عنصر غافلگیری یا شوک ناگهانی و وحشت و غیرمنتظره بودن است. به عنوان مثال می توان به کارهای بورخس، گابریل
گارسیا مارکز(خصوصاً در رمان صد سال تنهایی) و یا استفاده ی نویسندگانی چون سلمان
رشدی و ایتالو کالوینو از این سبک نام برد. [10]
فرهنگ تکنولوژیک و فراواقعیت(واقعیت
مجازی)
فردریک جیمسون پست مدرنیسم را منطق فرهنگی سرمایه گذاری متأخر می نامد. سرمایه
گذاری متأخر به این نکته اشاره دارد که جامعه دوران صنعتی را گذرانده و وارد دوران
اطلاعات شده است. همچنین، ژان بودریار بر این باور است که پست مدرنیته به صورت گذر
به فراواقعیت که در آن شبیه سازی جای واقعیت را گرفته، تعریف می شود. در پست
مدرنیته مردم غرق در اطلاعات هستند و تکنولوژی تمرکز اصلی زندگی های بسیاری است و
درک ما از واقعیت با واسطه ی شبیه سازی از واقعیت انجام می پذیرد(به عنوان مثال
اخباری که از تلویزیون می بینیم). بسیاری از داستان ها با این ویژگی پست مدرنیته
به همراه طنز و اقتباس سر و کار دارند. به عنوان مثال سر و صدای سفید اثر دون
دلیلو شخصیتی را معرفی می کند که توسط سر و صدای سفید تلویزیون، کلیشه ها و اسامی
مارک های مختلف تجاری بمباران شده است! [11] [12] [13]
پارانویا (بدبینی خیالی به توطئه چینی عده ای برای نابود کردن شخص)
شاید مشهورترین و موثرترین شرح پارانویا در «کچ 22» اثر جوزف هلر و کار توماس
پینچون، حس پارانویا، باشد که به طور خلاصه گویای این واقعیت هستند که نظامی سلسله
مراتبی پشت هرج و مرج دنیا موجود است. یا در «صبحانه ی قهرمانان» اثر کرت وونه گات
شخصیت اصلی به نام دوآین هووفر وقتی مطمئن می شود که تمام آدم ها در جهان ربات
هستند و او آخرین انسان باقی مانده است، خشمگین می شود. [14] [1]
مینیمالیسم
پست مدرنیسم... سطح است.
به لحاظ ادبی مینیمالیسم را می توان به صورت تمرکز بر توصیفات سطحی که نقش
آفرینی فعال خوانندگان را در خلق داستان مفروض می داند، توصیف کرد. به طور کلی،
داستان های کوتاه، داستان های تکه ای از زندگی هستند. مینیمالیسم بیانگر اساسی
ترین و ضروری ترین قسمت هاست، به خصوص با صرفه جویی در کلمات. نویسندگان
مینیمالیسم از به کار بردن صفت ها، قید ها یا جزئیات بی معنا خودداری می کنند و به
جای توصیف لحظه به لحظه، نویسنده زمینه ی کلی را فراهم می کند و بعد به تخیلات
خواننده اجازه می دهد داستان را شکل دهد. ساموئل بکت یکی از شاخص ترین نویسندگان
این سبک است. [15]
به جهت زمانه ی پیچیده ی امروزی(بعد از جنگ جهانی دوم) پست مدرن این نکته را
بیان می کند که شناسایی یک واقعیت در یک بخش منفرد یا پذیرفته شده ی آگاهی غیر
ممکن است.
پست مدرنیسم... تصمیم ناپذیری ست.
در روایت های مدرن نویسنده گاهاً داستان را با پایان نامعین رها می کند. به
عنوان مثال در «سعادت» اثر کاترین منسفیلد (1918) برتا یانگ حس بدبینی پیدا می
کند با این حال با دیدی بالغ گونه به درون خودش می نگرد که هم می تواند به صورت
مثبت خوانده شود و هم به صورت منفی. در واقع روایت این نکته را می رساند که معنی
ای وجود دارد که می تواند آشکار و برملا شود. منتقدین جدید برای ابهام تا آنجا حق
خودنمایی قائلند که کلیت رسمی متن را غنی کند. باید گفت که به صورتی تضاد گونه،
وقتی مفهوم متن تصمیم ناپذیر است یعنی تصمیم ندارد به نفع یا بر ضد وجود یک مفهوم
باشد بلکه می خواهد خود عمل تصمیم گیری را به حالت تعلیق درآورد(آنرا کنکاش، بررسی
و نقد کند). پست مدرن از تصمیمی که قبلاً گرفته شده آغاز نمی کند بلکه به جای آن
به صورت به تعویق انداختن لحظه ی تصمیم گیری به زمانی نامعلوم عمل می کند. این به
معنی این نیست که پست مدرنیسم مخالف قضاوت است بلکه مخالف علت های چند عاملی یک
اصل اساسی است. در تعلیق قضاوت، پست مدرن از انتخاب های متعدد در عمل قضاوت تجلیل
می کند. به عنوان مثال در «نشانه ها و سمبل ها» اثر ولادمیر ناباکو (1984) نویسنده
کسی را که به لحاظ روانی بیمار است را توصیف می کند که برای او همه چیز و هر چیزی
که شاهد آن است یک چیز رمزی است. شخصیت اصلی داستان نمی تواند از هیچ چیز چشم پوشی
کند زیرا هر تجربه ای برای او این قابلیت را دارد که معنایی داشته باشد. با این
حال، نتیجه ی وسواس فکری او این است که معنای برتر، که ممکن است سوراخی در جهان او
ایجاد کند و به او اجازه ی فرار دهد، دائماً به تعویق می افتد. ولی در همین زمان، او
از دست دادن خرسندیش را که به خاطر پدرمادرش بود، تجربه کرد و برای همین داستان
این پرسش را مطرح می کند که تعریف دیوانگی چیست. [16]
پست مدرنیسم... نامحوریت است.
برای اینکه قضاوت را تعلیق کرد و برای اینکه به نفع متن بازی باورانه عمل کرد
باید تمام فرم ها و قدرت های مورد پذیرش اعم از خدا، پدرسالاری، امپراطوری یا
ادبیات را رد کرد. تصمیم ناپذیری تنها معنی معینی را در متن حل نمی کند بلکه متن
را از حال تعادل خارج می کند: در واقع از محورش خارج می شود. این لزوماً به این
معنی نیست که محور جدیدی برای معنا تعیین می شود. به عنوان مثال مطالعه ی تاریخ
زنان(داستان او مؤنث) با تاریخ مردان(داستان او مذکر) جابجا می شود، برای اینکه
نشان دهد معنا در فرآیندی دائمی از نامحور کردن و دوباره نامحور کردن است. به
عنوان نمونه در «عشق های خانوم ارغوانی» اثر انجلا کارتر(1974) روایت تاریخی را به
صورت توالی علت ها و تأثیرات رد می کند و آن را با نمایشی که پیوسته تکرار می شود
جایگزین می کند.[16]
پست مدرنیسم... شبیه سازی است.
در دوران حاضر کپی آثار هنری ارزشمند است زیرا آن ها کپی هستند و به طور
نامحدودی قابل تولید مجدد. به همین ترتیب اعتبار تجربه ی کار اورجینال به تدریج از
بین می رود. به عنوان مثال شهرت نقاشی ای مثل مونالیزای داوینچی به عنوان سوژه ی
تقلید های مسخره و هجو های مربوطه به عنوان بازتولید روی کارت پستال ها، تی شرت
ها، بسته های چای، و فنجان های قهوه و همچنین به عنوان الهام در آثار رسانه ای
آنچنان بزرگ است که لذت بیننده از آن قابل انکار نیست. این یعنی اینکه ما قبلاً
مونالیزا را می شناسیم حتی اگر هیچ وقت در موزه لوور فرانسه نبوده باشیم. [16]
پست مدرنیسم: قهرمانی خانه نشین و خسته
آنچه در بالا خواندید تنها بخشی از گفتمان پست مدرنیسم در عرصه ی ادبیات بود.
علاقه مندان می توانند برای مطالعه بیشتر به کتاب هایی که به طور جداگانه در هر
بخش نگارش یافته مراجعه کنند.
اما چرا پست مدرنیسم؟ اصلاً پست مدرن
بودن یک داستان چه فایده ای دارد؟
همانطور که دیدید پست مدرنیسم بر مبنای اندیشه هایی استوار است که اولاً نتیجه
ی روزگار پیچیده ی امروزی است و ثانیاً ناشی از تغییر نگاه انسان به موضوعات عام
بشری از جمله واقعیت. پست مدرنیسم ارزش ها و باورها و کلیشه هایی که با سیم خاردار
کشیدن به دور ذهن انسان فکر و ذهن او را محدود می کنند مخالف است و سعی دارد با
کنار گذاشتن تمام آن ها به خواننده اجازه دهد ذهن خود را در داستان پرواز دهد و هر
برداشتی می خواهد از آن بکند. پست مدرن این واقعیت را فهمید که یک اثر برآیند فکر
نویسنده نیست بلکه دستاورد زبان است که به واسطه ی نویسنده نقل می شود. بنابراین
نه نویسنده و نه هیچ کس نمی تواند ادعای آن را داشته باشد که معنی و مفهوم داستان
را می داند.
پست مدرن منتقد شدید روشنگری عصر مدرن است. عصر مدرنی که وجه ی مثبتش پیشرفت
علوم و تکنولوژی و حقوق بشر بود و وجه منفی آن این تفکر اشتباه بود که متفکران عصر
روشنگری با اعتقاد به اینکه ارزش های آن ها باید در سراسر جهان پیاده شود متکبرانه
اروپا را پیشرفته ترین و روشنفکرترین بخش جهان می دانستند و در نتیجه این تفکر
خطرناک به وجود آمد که دیگر کشور ها و نژاد ها را باید استعمار و استثمار یا اصلاح
کرد. و همین امروز هم می بینیم که آمریکا و اروپا هنوز با اعتقادی راسخ سعی در
صادرات دموکراسی و شیوه هایی دارند که باور دارند برای انسان بهتر است! بنابراین
پست مدرنیسم مخالف هر تفکر مطلق و هر برداشت واحد از واقعیت است. و شاید به همین
دلیل باشد که در کشور هایی مثل کشور خودمان که بر پایه ی محدودیت ها و ارزش ها
اداره می شود ادبیات پست مدرن آنچنان شناخته شده نباشد. در واقع ادبیات پست مدرن
با اینکه سعی می کند هیچ چیز نباشد، فایده ای نداشته باشد، ادعایی نکند و شراب
خواری مست و خسته و خواب آلود در گوشه ی خانه اش باشد باز این امکان را فراهم کرده
تا آزاد ترین متن ها را خلق کند و قهرمانی باشد که خودش از قهرمان ها منزجر است.
برای آنکه داستان پست مدرن بنویسید نه لازم است کارگاه های داستان نویسی ثبت
نام کنید(سوپرمارک های ادبیات!) و نه لازم است محدوده ای را رعایت کنید. تنها چیزی
که لازم است باور به این است که شما یک نویسنده اید و بعد خواندن آثار نویسندگان
پست مدرن و در مرحله ی بعدی آشنا شدن با تفکراتی که پشتوانه ی فلسفی و فکری ادبیات
پست مدرنند. اگر این اندیشه ها و جهان بینی ها با شما سازگار بود می توانید آغاز
کنید. ذهنتان را باز بگذارید، به ایده هایتان فرصت شکوفایی دهید و بگذارید مثل
پروانه ای در ذهنتان پرواز کند. تمام کاری که شما باید انجام دهید، دیدن حرکات پروانه
و نوشتن است. آزاد، متفاوت، بدون محدودیت، با دور ریختن عناصر سنتی داستان و توجه
به روح پست مدرنیسم. شاید وقتی کارتان را می نویسید اساتید فن به شما بگویند
داستانتان خزعبل است یا یک عجیب غریب نویسی تقلیدی از ادبیات غرب و پست مدرن است و
بگویند پست مدرنیسم بعد از دیدن شکست روشنگری در جنگ جهانی دوم به وجود آمد و به
کشور ما ربطی ندارد. این حرفها را زیاد خواهید شنید و باید از کنارشان با یک لبخند
عبور کنید. آن چه باید برایتان مهم باشد تنها این نکته است که شما آزاد می نویسید
و هیچ کس در مقامی نیست و نخواهد بود که در مورد داستان شما قضاوت کند زیرا کسانی
که به خودشان اجازه می دهند داستان را قضاوت کنند همان کسانی هستند که پرنده را در
قفس نگه می دارند. هنردوستانی که خودخواهانه هنر را در چارچوب محدودیت هایی می
گذارند که همیشه بشود مالکش بود. اما آن پرنده داخل قفس دیگر نمی توانست پرواز کند
و می دانید... پرنده ای که پرواز نکند، دیگر پرنده نیست...
1- Ferdinand de Saussure
2- différance
3- Intertextuality
4- Pastiche
5- Metafiction
منابع:
1- پست مدرنیسم- گلن وارد- نشر ماهی
2- یک زن بدبخت- ریچارد براتیگان- انتشارات مروارید
3- Lewis, Barry. Postmodernism and Literature // 'The Routledge
Companion to Postmodernism. NY: Routledge, 2002.
4-
Hutcheon,
Linda. A Poetics of Postmodernism:
History, Theory, Fiction. NY:
Routledge, 2004.
5- Barth, John.
"Postmodernism Revisited." Further Fridays. Boston: Little,
Brown and Company, 1995.
10- Things That Fall From the Sky, The Village Voice, May 7, 2002
11- Postmodern American Fiction: A Norton Anthology. Ed. Paula Geyh, Fred G. Leebron, and Andrew
Levy. New York: W. W. Norton & Company, 1998.
12- ’’Storming the Reality
Studio: A Casebook of Cyberpunk and Postmodern Fiction’’. Ed. Larry McCaffery.
Duke University Press, 1994.
13- ’’Virtual Geographies: Cyberpunk at the Intersection of
Postmodern and Science Fiction’’. Ed. Sabine Heuser. ISBN 90-420-0986-1
14- "The Crying of Lot 49." "Thomas Ruggles Pynchon
Jr.: Spermatikos Logos." The Modern Word. 4 February 2008.
16- The Short
Story (An Introduction)- Paul March-Russell
http://www.scribd.com/amb8ey/d/82122420/17-Postmodernism-and-the-Short-Story
9:20 AM |
Category: |
0
comments