نه آقا، مرگ با مردن بدن شروع و تموم نمیشه... مرگ از روح شروع می شه... وقتی روح بمیره جسم هم می میره... ما تو خیابون راه می ریم و متوجه نمی شیم از کنار چه مرده های متحرکی عبور می کنیم...‏ اکثر آدمهایی که من تو این شهر می بینم تو چشم هاشون هیچ نوری نیست، مثل یه حفره ی خالی و عمیق هیچ چیزی در اونها مشاهده نمیشه. با این مقدمه می خوام برم سراغ بچه های خیابونی، همونایی که من و شما هر روز باهاشون مواجه می شیم و چه به خیال خودمون کمکشون می کنیم و چه با زرنگی بهشون یه نه! گنده یا فحشی چیزی می دیم، باز خیال می کنیم که کار درست رو انجام دادیم. تو چشم بعضی از این بچه های به ظاهر زرنگ که نگاه کنی هیچ ‏چیزی نمیبینی... هیچ نوری در این چشم ها نیست. این بچه ها نوارهای فشرده ی لاغری از رویاهای سرکوب شده اند...‏ این بچه ها در روز هزاران نه می شنوند! هزاران هزار نه! هزاران هزاران دلسوزی، تحقیر، بی توجهی. ‏اما اینقدر زیادند که ما مجبور شده ایم برای عذاب وجدان نداشتن بی خیالشان شویم!‏ آخر بیایید و قضاوت کنید کدام یک از ما می تواند در یک روز سه یا چهار بار نه یا فحش بشنود؟ چه برسد به یک بچه که تعریفش از دنیا قرار است با همین حرفها که می شنود شکل بگیرد‏...‏
خیلی از ما دیگر به گناه اعتقاد نداریم، چون اعتقاد به گناه را مثل یک بیماری در کشورمان یافتیم...‏ گناه در کشور ما شکل خرافی دارد... خیلی ها تمام کارهای روزشان را با گناه نکردن و مبارزه با گناه آغاز و تمام می کنند و چون این گناه گزاره ای دینیست می توان به راحتی قسمتی از آن را به کار برد و قسمت دیگری را که دوست نداریم و در جامعه مُد نیست بی خیال شویم... مسلمانان این کشور گناه را به شکل خرافی در مقولاتی به شکل افراطی پذیرفته اند و باقی را بی خیال شده اند... مثلا دروغ و خشونت را بیخیال شده اند ولی به جایش نسبت به مسائل جنسی فوق العاده حساس و بدبینند. اگر دختری را با پسری هم آغوش ببینند آه و اوهشان هوا می رود و فورا عصبانی می شوند.‏ واقعیت این است که برخلاف تصور بسیاری از روشنفکران گناه واقعا وجود دارد!‏ اما گناه واقعی، اخلاقی و روانیست و نه دینی و قانونی! ‏شکل کنونی دین، گناه را تبدیل به یک سری گزاره کرده و چون مردم با گزاره ها اندازه ی فهم و نیازشان برخورد می کنند شکل خرافی گناه شکل می گیرد و اوضاع این می شود که می بینید.‏ در صورتی که گناه تضادی است که در روان انسان وقتی که کاری خلاف اخلاق و عرف گذشتگان انجام می دهد شکل می گیرد.‏ اگر شما به جای راه رفتن با پا روی دو دستتان راه بروید احساس گناه می کنید. اگر شما با محارم رابطه ی جنسی داشته باشید احساس گناه می کنید، هرچند که خودتان ندانید و این تضاد روانی به شکل بیماری جسمی یا اضطراب و ... خود را نشان دهد.‏
برگردیم به کودکان خیابانیمان.‏ همه ی ما در برابر کودکان خیابانی گناه کاریم!‏ زیرا داریم برخلاف قوانینی با آنها برخورد می کنیم که در طول تاریخ، بشر با همشهریهای خودش داشته است!‏ این احساس گناه هر روز توسط ما نادیده گرفته می شود چون ما با عقلمان خودمان را توجیه می کنیم که در بی خانمان شدن و سختی این بچه ها مقصر نیستیم و هیچ کاری از دستمان برنمی آید و اصلا به ما مربوط نیست.‏ همین قبول نکردن این موضوع اوضاع را خیلی خراب می کند... خیلی ها تعجب می کنند وقتی می بینند در شهر هایی مثل تهران آمار خشونت، خود کشی، تصادف، زمین خوردن! و حوادث دیگر اینقدر زیاد است. شاید من را دیوانه بدانید ولی یکی از مهمترین دلایلش همین احساس گناه ناخودآگاهیست که در ما در مورد دیگران، همشهریانمان و خودمان وجود دارد و چون دیده نمی شود به شکل حادثه و مصیبت رخ می نماید! شاید بگویید که پولدارها باید به بچه های خیابانی یا فقیران کمک کنند یا مثلا دولت! دولت که قربانش بروم فکرش را فعلا از سرتان بیرون کنید تا برویم سراغ گزینه ی بعد که پولدار های محترمند! درست است، پولدارها مسئول این بدبختی ها هستند، زیرا نمی فهمند اگر چیزی دارند همه اش از تلاش خودشان نیست و اگر هم بود باز می توان اثبات کرد که مسئولند! اما آنها تنها با مسئولیت ترند و ما هم مسئولیم، یعنی روانمان این حس را دارد. خیلی از بچه های خیابانی ظاهرا زنده اند ولی روحشان مرده! و ما گناهکاریم! به خاطر این مرگها! من به شخصه معتقدم هیچ راهی وجود ندارد تا ما خود را از این گناه خلاص کنیم. گناه ما این است که در این کشور بدنیا آمدیم، در این شهر زندگی می کنیم، از این خیابان رد می شویم که کودکی خودش را در سرما جمع کرده و آدامس می فروشد. این گناهان ظاهرا گناه نیستند اما ذهن ما قوانین خودش را دارد که چندان منطقی نیست. تنها راه این است که این گناه را بپذیریم و اجازه ندهیم خودش را با بلاهایی که سرمان میاورد به ما نشان دهد!‏

Comments (0)