این مقدمه رو در حالی می نویسم که تنها یک قسمت از داستان باقی مونده... دقیقا نمی دونم چه تعداد خواننده داشته اما حداقل می دانم که داشته و برای همین مقدمه می نویسم. اولین نکته ای که می خواهم بگویم این است که داستان برای راحتی خواننده ها بعد از اینکه قسمت یازدهم نوشته شد به صورت کلی و یکجا در وبلاگ قرار داده می شه. این کارو به پیشنهاد دوستان دارم انجام می دم . نکته ی بعدی قیمت داستان است که به پیشنهاد دوستان 2050 تومان قیمت گذاشته شده و این ارزانی به خاطر این است که پولی بابت چاپ و کاغذ و غیره داده نشده. در ضمن ما از اون آدم ها نیستیم که بگیم داستان و این چیزا قیمت نداره و خیلی ارزشش بیشتر از پوله و فلان و بهمان، همین 2050 تومان هم از سرمان زیادیست. چرا می خندید، جدی گفتم! هر زمان مرا دیدید پول داستان را بدهید و اگر ندیدمتان و خیلی اصرار دارید و معتقدید زندگی ما هم باید یک جوری بگذرد لطف کنید بفرستید به شماره حسابم. در آخر می خواستم داستان را تقدیم کنم. اصولا آدم اگر کاری را برای خودش انجام دهد عذاب وجدان می گیرد و کارش هرچقدر هم مهم باشد برایش بی ارزش می شود. بنده این داستان را یک بار به دوستی عزیز تقدیم کردم و امروز شکل وبلاگیش را و خصوصا قسمت آخرش را به م.ر.ی.م عزیز تقدیم می کنم. شانس آوردم اسمی که می خواهم داستان را به آن تقدیم کنم اسم زیبا و با مسمائیست یا با مثما یا با مصما... شانس ما این است که فقط سه نوع س در زبانمان داریم وگرنه بنده باید نیم ساعت با مثما را به ده بیست شکل می نوشتم.در آخر باید از اجداد ادیبمان به خاطر اینکه ما را با این زبان نوشتاری و گفتاری عجیب اصوصا به گ.ا دادند تشکر کنم. خیال می کنم با مصما را اشتباه نوشتم و تصور می کنم این کلمه ی عجیب شکل چهارمی دارد، هر کس از راز این کلمه خبر دارد لطف کند و ما را آگاه کند و به تلافی داستان را مجانی بخواند.
اواخر اسفند 88، داخل خانه، هوا گرم، زندگی جاری
اواخر اسفند 88، داخل خانه، هوا گرم، زندگی جاری
2:49 PM |
Category: |
2
comments
Comments (2)
ارزون حساب کن مشتری شیم
:D
به دانشجوا 25 درصد تخفیف می دیم... نمی دونم دقیقا، ماشین حساب دمه دستم نیست :)