کتاب های تاریخ باز می شوند. افسانه ی ما خوانده می شود. ما آدم ها مثل هویج ها در دستگاه آبمیوه گیری تاریخ به یک چیز تبدیل می شویم و تاریخ از ما، در این دهه، دروغی خواهد ساخت آبکی و ما را طوری نشان خواهد داد که نبودیم. صفت هایی را به ما نسبت خواهد داد که نداشتیم. تمام رنج های یک دهه از زندگیمان برایش چند خط بیشتر نخواهد بود و کثرت دیوانه کننده مان برایش قابل چشم پوشی و ساده خواهد بود. ما و دهه ی هشتادمان آخرین ساعت های آخرین روز آخرین سال این دهه را می گذرانیم و پس از آن همه فراموش خواهیم شد. می رویم در همان سرزمین مورد علاقه ی من... سرزمین جوراب های گمشده...‏


‏"خداحافظ ای دهه ی دوست داشتن ها... ای دهه ی هشت دار... سال هشتاد و هشتت را از یاد نخواهم برد... سال عشق های سگی"‏

Comments (0)