8
هشت زیباست ... هشت زیباست و در عین پیچیدگی یک دایره معمولی است، هرچند این دایره تاب خورده باشد...
8-آری، هشت زیباست و من زمان زیادی است که در این زیبایی سقوط کرده ام ...
و هشت زیبا و معمولی است اما بی حد و اندازه، بینهایت است! آری هشت، هشت نیست! بینهایت است و این را خود نیز نمی داند...
هشت همان بینهایت است، حتی اگر نود درجه چرخیده باشد! افسوس که نیروی بینهایت سیاه چاله را توان رهایی نیست!
8-دستانم پر و در جيبهايم هست. در دستي آينه و در دست ديگر يك پاكت از آن سيگارهاي عالي دارم... ميتوانم آينه را بيرون آورم...
ميتوانم آينه را به 8 و 8 را به آينه نشان دهم... آينه نميتواند 8 را معكوس نشان دهد زيرا 8 خود آينه است
و تصوير معكوس آينه را خود، معكوس ميكند... امروز ديگر آينهها تصاوير را بيرون از خود نشان ميدهند...
و امروز 8 نميداند كه 8 است و نميداند كه در قلب پيچيده "سياه-سفيد چاله" خود "بلعيده جهاني" دارد...
8-قلب کوچکم در قلب 8 فشرده شده. دوست داشتن بزرگترین درد من است. درد دوست داشتنی من. در میان جاذبه ی بی نهایتش.
8-در قلب یک سیاه چاله دیگر "من" ای وجود ندارد. تمام جسم من به انرژی تبدیل می شود. تمام ذرات من از هم گسیخته می شوند
و ذهن و افکارم ذوب می شوند. من می روم در متن ناخودآگاه جمعی تمام اذهان بشر.
در روح دوست داشتنی که در تمام انسان ها وجود دارد. عشق و مرگ همیشه یک چیز بوده اند.
درون یک سیاهچاله ی عشق، من از بین می رود. من مرگ را می گذراند. مرگ این چنین تغییری است. ساده است.
هردو تو را از خودت خارج می کنند. به هم متصلند و از یک جا سرچشمه می گیرند. عشق دست نیافتنی ما، مرگ است.
آنجاست که تمام عشق حضور دارد. این دو کلمه تنها یک مفهوم رانشان می دهند. تنها یک احساس...
Comments (0)