فاست گوته بسیار بجا می گوید که "در ابتدا کنش بود". کنش ها هرگز ابداع نشده اند بلکه تنها رخ داده اند. در حالی که اندیشه کشف نسبتا اخیر انسان است. انسان ابتدا به وسیله ی عوامل ناخودآگاه رفتار می کرد و دیر زمانی بعد به اندیشیدن درباره ی منشا آن پرداخت و بی شک به زمان درازی نیاز داشت تا به این انگاره ی اشتباه دست یابد که خودش مسبب رفتار های خود می باشد، زیرا ذهنش نمی توانست هیچ نیروی محرک دیگری جز نیروی خودش را شناسایی کند. این تصور که گیاه یا حیوان خود ابداع کننده ی خودش است خنده آور است. با اینهمه بسیاری از مردمان بر این باورند که روان یا ذهن خودشان را خود ابداع کرده اند و خود آفریننده ی خودشانند. اما همانگونه که دانه ی بلوط تبدیل به درخت بلوط می شود، ذهن نیز به مرور به مرحله ی خودآگاهی امروز خود رسیده است و در روند طولانی انکشاف خود که همچنان ادامه دارد ما را به سوی نیرو های درونی و محرک های بیرونی سوق می دهد. این نیروهای درونی سرچشمه ای ژرف دارند، از خوآگاه ناشی نمی شوند و خودآگاه نمیتواند مهارشان کند. در اسطوره های قدیم این نیروها را مانا، روح،ابلیس و یا خدا می نامیدند که امروزه همچنان فعال می باشند. اگر با تمایلات ما سازگار باشند آنها را الهام ها و رویداد های سعادت بار می نامیم و خود را بدین جهت که نمونه ای هوشمند هستیم تحسین می کنیم. اما اگر سازگار نباشند می گوییم شانس نداریم یا بدخواه داریم و یا اینکه ممکن است بدبختی هایمان اصولا جنبه ی بیماری داشته باشند. وتنها چیزی را که نمی پذیریم اینستکه ما وابسته ی "قدرت های" خارج از قلمرو ی اراده مان می باشیم. البته باید پذیرفت انسان متمدن امروزی توانسته به نوعی اراده دست یابد که هرگاه مایل بود از آن بهره گیرد و کارهای موثر خود را بدون دعا و نیایش و یا آواز و جادوگری انجام دهد. در حالی که انسان بدوی در هر قدم خود برای انجام کارها با سدهایی مانند ترس، خرافه پرستی و موانع نادیدنی روبرو میشد.
"خواستن توانستن است" نمایانگر خرافه پرستی انسان امروزی ست. بارها دیده اید که کتاب ها و فیلم هایی به اسم راز، قانون جاذبه و چنین عناوینی تحت عنوان روشهای نوین روانشناسی! به مردم معرفی می شوند. آموزشهایی که به گفته ی تبلیغ کنندگانش به انسان یاد می دهد تا اراده کند و آنطور که می خواهد تاثیر بگذارد. به او می خورانند که هرآنچه بخواهد کافیست اراده کند! این مقولات دقیقا خرافاتیست که ناباورانه در قرن جدید آن هم به اسم یک علم به مردم تلقین می شود. مثبت اندیشی نیز تا حدی در انسان موثر است و آنچه می بینید که از در و دیوار آویزان است و از روحانی حوزه رفته تا مجری تلویزیون به شما توصیه میکنند تا مثبت بیندیشید نوعی دعوت به کوری و بی توجهی به نیروهای درونی انسان است. اینگونه است که انسان امروزی به سبب فقدان درون نگری خود بهای گزافی برای حفظ اعتقاد خود پرداخته است. او نمی داند که با وجود منطق و کارآیی خود همچنان اسیر "قدرت ها"یی ست که نمی تواند مهارشان کند. خدایان وابلیس هایش مطلقا نابود نشده اند و تنها نام های خود را تغییر داده اند و همواره با ممارست او را گرفتار نگرانی و تشویش های مبهم کرده اند تا به قرص های بی اثر، الکل، توتون و غذا پناه برد و بویژه گرفتار روان نژندی مهلک شود.
(به کمک کتاب انسان و سمبلهایش-کارل گوستاو یونگ، ژاکوبی،اندرسن و...)
Comments (0)