می دونی.... بعضی وقت ها... فقط دلم می خواد یه سفینه می ساختم، سوارش می شدم و می رفتم. از زمین می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم و می رفتم تا در نگاهت تبدیل بشم به یه نقطه... نقطه ای که کم کم اونقدر کوچیک می شد که انگار هیچ وقت وجود نداشته و بعد می رفت و تبدیل می شد به هیچ. و می دونی... این تنها یه نگاه دوردست از ناپدید شدنم نخواهد بود، چون من واقعا در اون زمان هیچ خواهم شد و خواهم رفت به همون سرزمین مورد علاقه ام. به همون فضای سرد و تهی. جایی میان اوربیتال های خیالی اتم.
4:45 AM |
Category: |
0
comments
Comments (0)