امروز چند شنبه است؟ 2011 است؟ 1995 یادت می آید؟ چه چیزهایی تغییر کرده؟ چه چیزهایی عوض نشده؟ چرا هوا اینقدر سرد است؟ چرا از همان اول همه جا اینقدر سرد بود؟ گاوهای شخم زن آهن به دوش را می شناسی؟ یا چرخ های آهنین ساعت برج لندن؟ بله همه ی ما شرایط یکسانی داریم. خوب یا بد، خوشحال یا ناراحت، فعال یا تنبل، ظالم یا مظلوم، عاشق یا بی احساس. همه ی ما جا خشک کرده ایم داخل یخچال بزرگ تاریخ. منتظریم بدون آنکه بدانیم تا روزی تاریخ ما را از داخل یخچال درآورد و نوش جان کند. ما فقط ذخیره ی غذایی تاریخ هستیم. برده هایی که زنجیرهایی کلفت به دوش می کشند تا ساعت خیالی زمان بگردد. بیست سال دیگر سال چند است؟ 2030؟ 2040؟ آن روز هم می آیم و همین ها را می نویسم. همانطور که 1995 می توانستم بنویسم. هوا اینجا چقدر سرد است. زنجیرها چقدر سنگین. شاید هم تا آن روز نوبت من بشود و بشوم یک میان وعده ی کوچک تاریخ که فقط جهت گرفتن ته دل تاریخ در بعدازظهر یک روز پائیزی نوش جان می شود.
5:51 AM |
Category: |
0
comments
Comments (0)