سرم را تکان تکان دادم. گردنم را به چپ خم کردم و زل زدم به چشم هایش و سکوتم را بعد از مدت ها شکستم:‏
می دونی....‏
.....
.....
کمی دهانم را باز و بسته کردم و بسته شدنش را کش می دادم انگار داشتم طعم تلخ و زننده ی چیزی را مزه مزه می کردم و بعد ادامه دادم...‏
.....
.....
می دونی....‏
.....
.....
هیچی.‏

Comments (0)