نیم قرن پیش در چنین روزی بچه هایی بودند که داشتند در حیاط مدرسه بازی می کردند. دختر و پسری بودند که داشتند دست در دست هم قدم میزدند. زن و شوهری بودند که در خانه شان عشق بازی می کردند. فروشنده ای بود که داشت به مشتری اش ادای احترام می کرد.
پیرمردی بود که داشت ماهیگیری می کرد، مردی ژنده پوش بود که داشت به هیچ فکر می کرد و کاسه ی گدایی جلویش بود. دکمه ای فشرده شد. همه ی آن ها خاکستر شدند. هیچ کس در دنیا ککش هم نگزید. آن دو میلیون انسان مردند. سوختند در آتش جنگ حماقت انسان های دیگر. سوختند در حماقت مشتی آمریکایی که رویای بمبی هسته ای در سر می پروراندند. حالا سازمان مللی مسخره راه انداخته اند و هنوز هم کسی ککش نمی گزد که پنجاه سال پیش کودکانی در مدرسه بودند وقتی دکمه ای فشرده شد و آن ها خاکستر شدند... چیزی به نام عدالت در دنیا بی معناست. انسان به واقع پست ترین موجود این عالم است. رویای بسیاری از آدم های تاریخ این بوده که بمبی داشته باشند که بتواند یک میلیون نفر را در آن واحد بکشد. عده ای به رویای خود رسیدند. حالا هم عده ای احمق دیگر این رویا را در نزدیکی ما دارند. انسان بسیار بی شرم است، ‏حتی بیشتر از این واژه.‏

Comments (5)

On August 7, 2010 at 12:02 AM , عمو آلبرت said...

درد بزرگیه...و تو این درد رو خیلی زیبا و دردناک تر بیان کردی
...
آره،عاشق فیزیکم،تو دانشگاه هم فیزیک می خونم،از نجوم بود که به فیزیک رسیدم،داستانی داره برا خودش،کلمه ی انجمن نجوم برا من یه خاطراتی رو زنده می کنه که...
گفتی جوونیام...با خودم گفتم مگه الآن ...
به هر حال...

 
On August 7, 2010 at 12:04 AM , عمو آلبرت said...

یک پست عظیم این پایین بو که پاکش کردی..چرا؟

 
On August 7, 2010 at 3:08 PM , یک مالیخولیایی said...

انگار قدرت بدی همیشه بیشتر از خوبیه،فکر کنم عدالت کلا هیچ وقت نبوده

 
On August 7, 2010 at 11:37 PM , زندگی یا چیزی شبیه آن said...

داستانی که نیم قرن پیش شروع شده تا قرن های قرن ادامه خواهد داشت حداقل تا وقتی ادامه داره که یکی از این دو جز به طور کامل نابود بشه: یا دکمه ها یا انگشت ها

 
On August 8, 2010 at 8:17 PM , Unknown said...

عمو آلبرت از سن پیر نشدم که از روح پیر شدم. خیلی از جوونای ایرانی از روح پیر شدن. اینو تو چشم های تک تکشون می بینم. آره یک پست عظیم این پائین بود که همینطور الکی تایپ کرده بودم و مقاله محسوب نمی شد ولی یکی از دوستام گفت بدیهی بوده مطلبش و به درد نمی خورده منم چون عقلم رابطه ی تنگاتنگی با احساسم داره کلا زدم دیلیتش کردم تازه این ملت احمق لیاقت تحلیل رو ندارن. باید کارتون ببینن و اراجیف بخونن جای اینا.‏ بیخیال