گاهی هم هست که داخل قلب آدم می پیچه. دل پیچه در برابر این پیچش مبهم و عمیق قلب هیچی نیست. نه با آب گرم بر طرف می شه نه با چای نبات. مثل که نه، عین خود یه گرداب کوچولو اما پر قدرت وسط سینه ی آدم همه ی هوا و خون آدمو می مکه و اینجوری می شه که آدم نفسش بند میاد و دست و پا و صورتش رنگ پریده می شه و احساس ضعف شدیدی می کنه. یه شخصیتی هست توی اساطیر یونان به اسم مدوسا1. مدوسا یکی از سه خواهر فناناپذیر هستش که هر کدوم یه قدرت مخصوص به خودشو داره و وجهه ی ترسناکی هم دارن. مدوسا اتفاقا برعکس دو خواهر دیگه فناپذیر بوده. وقتی خدای دریا ها داخل معبد آتنا با مدوسای زیبا و جوان آمیزش می کنه و به نوعی تجاوز، خشم آتنا برانگیخته می شه و هیبت مدوسا به موجودی وحشتناک و موهای بلند و نازکش هر کدام به مارهایی مخوف تبدیل می شه. و از اون به بعد هر موجودی به محض دیدن چشم های مدوسا به سنگ تبدیل می شد. من فکر می کنم در این اسطوره معانی و بازنمایی های مختلفی نهفتست. شاید بتونم به اون بخش روان که شامل چنین چهره ای هستش اشاره کنم. در ادبیات نهیلیسم عمدتا مدوسا بیانگر ترس انسان از بی معنا بودن جهان اطرافه. اینکه انسان از ترس افسردگی ناشی از رویارویی با حقیقت خالی از مفهوم و متافیزیک جهان اطراف به چشم های مدوسا که بیانگر این بی معنایی هستش نگاه نمی کنه و فکر می کنه ممکنه به سنگ(بی تحرکی ناشی از افسردگی) تبدیل بشه. در ادبیات فمینیسم عمدتا به خشم زنانه اشاره داره. خیلی هم بی ربط نیست. به هر حال از نقطه نظر فرویدی مدوسا مورد تجاوز قرار گرفته و خشم و تنبیه ناشی از گناه سراسر وجودش رو فراگرفته و تنفر از انسان ها به شکل مارهایی بر روی سرش نشون داده می شه. همچنین تصور مدوسا می تونه ترس کودک از گرایش جنسی به مادر باشه. در ظاهر امر مدوسا یک اهریمن ضد انسانه. اما اوضاع پیچیده تر از این حرف هاست. کلا مدوسا یه کهن الگوی ترسه. چیزی که همه ما در وجودمون داریم. چیزی که نگاه کردن بهش باعث سنگ شدن می شه! وقتی عشق دچار پارگی می شه موهای زیباش به مارهایی ترسناک تبدیل می شن و نگاه کردن به این تصویر باعث می شه قلب انسان دچار ضعف بشه و آدم حتی نتونه درست نفس بکشه. گناهی که روی دل آدم سنگینی می کنه ناشی از تسلیم شدن به قدرت احساساته. به نوعی آدم حس می کنه از لحاظ احساسی بهش تجاوز شده و با اینکه قربانی محسوب می شه اما دچار عذاب وجدان می شه و احساس گناهی شدید می کنه. ترس ما از ناشناخته و آینده، از شکست و رها شدن در عشق هم نوع دیگه ای از ماهیت مدوسا رو نشون می ده. من به شخصه فکر می کنم مدوسا مجموعه ایست از عناصر روانی که ما مدام اون ها رو پس می زنیم و خیال دیدنشون رو نداریم! چون از اون ها به شدت می ترسیم و مواجهه شدن با اون ها منجر به افسردگی و یا لنگ موندن در زندگی می شه. اینه که به چشم هاش نگاه نمی کنیم! با اینکه حتی می تونه بیانگر عشقمون باشه! می تونه دختری جوان و زیبا با موهایی نازک و بلند باشه که ما تنها به دلیل ترسمون اونو در ذهنمون به شکل یه موجود وحشتناک تصور می کنیم! جالبه که مدوسا در اساطیر نه به خاطر داستان های جنایتکارانه معروفه بلکه به خاطر نوع مرگش شهرت پیدا کرده! پرسئوس2 قهرمانی بود که تونست با استفاده از حمایت آتنا و با داشتن یک آینه مدوسا رو از بین ببره. آینه! این طور گفته شده که دیدن تصویر و انعکاس مدوسا تاثیری نداشته و پرسئوس به راحتی با دیدن مدوسا در آینه سرش رو از بدن قطع کرده! و جالبه که از داخل یک چنین هیولایی یک اسب بالدار! و یک شمشیر طلایی بیرون آمده. دقت کنید! آینه. تمام ترس های ما به خاطر عدم شناختمون از خودمون و اطرافمونه و اگه می شد تا حدی این ترس ها نه به شکلی که به نظر می رسن بلکه به شکلی که ما تنها انعکاسشون رو در رفتار و تصوراتمون و از بیرون از خودمون ببینیم، اون زمان می تونستیم این ترس رو از بین ببریم و می دونید! همین ترس به نقطه ی قوت تبدیل می شه. شمشیر طلایی و اسب بالدار نشون دهنده ی همین توانایی هایی هستن که در وجودمون طلسم شدن و ما تا این ترس ها رو از بین نبریم و درست بهشون نگاهی نندازیم از دسترسی به اونها عاجز خواهیم بود. جالب اینجاست که دقیقا بعد از کشته شدن مدوسا توسط پرسئوس، پرسئوس می ره و آندرومدا3 که شاهزاده ای زیبا بوده که پدرش از ترس خشم خدای دریاها برای قربانی شدن به سنگی بسته بود رو با همین شمشیر و اسب نجات می ده و عاشقش می شه!!! دقت کنید! بعد از کشتن اون ترس می ره و عشقشو که در بند بوده آزاد می کنه...
بعد از خوندن این متن به جون ادکلن ورساچه تون که روش طرح همین مدوسائه نیافتید چون فقط چند ده هزار تومن داخل پاچه تان می ره! متاسفانه ما در دنیایی هستیم که قهرمان و تراژدی در اون مرده و جای خودش رو به درامی کسل آور و شخصیت چالش پذیرش داده. ما هیچ کدوم دیگه اون اعتقاد و باور یکه ی قهرمانان تراژدی های گذشته رو نداریم و نمی تونیم با دیدین آنچه می شود باشد! به آنچه نبوده فائق بیایم و سعی در از بین بردنش کنیم. به جای اون ما مثل شخصیت های چالش برانگیز و یا ضد چالش برانگیز درام تنها دچار کشمکش های دیوانه وار درونی هستیم. و این کشمکش ها بیشتر از اینکه باعث نابودی ترس درونمان بشه موجب جنون آمیز شدنش می شه و به این ترتیبه که حتی تراژدی! با اینکه با زبان گویا به ما راه آگاهی و فائق اومدن بر مشکلات رو به سادگی نشون می ده ما از انجامش بر نمیایم و دو تا قرص آرامش بخش می ندازیم بالا و سر رو روی بالش می گذاریم و یا جلوی ورودی غار مدوسا دیوار آهنین کار می گذاریم و راه می ریم و خودمونو به خریت می زنیم و سعی می کنیم با الکی خوش بودن از اسیر شدن به دست این نیروهای ترسناک قدرتمند قسر در بریم. و برای همین سردرگمیم.... برای همین رنج می کشیم.... برای همین سردرگمیم... برای همین رنج می کشیم.
1 Medusa
2 Perseus
3 Andromeda
10:19 PM |
Category: |
0
comments
Comments (0)