بخشی از داستان:

هیچ وقت، هیچ کس نفهمید چطور اون قدر بزرگ به دنیا اومد. مادرش یه زن لاغر مردنی یه متر و شصت سانتی بود که بعید به نظر می رسید تونسته باشه بچه ای یه متر و پونزده سانتیو تو شکمش جا داده باشه و از اون بدتر هیچ کس باور نمی کرد چنین هیولایی بتونه از اون زن بدبخت خارج بشه. بعضیا می گفتن بد وقتی تو راه بوده بزرگ شده. یعنی در همون حال که دکترا داشتن به زور می کشیدنش بیرون. اسم بدی روش نذاشته بودن اما بد اینقدر بد بود که هیچ کس اونو جز بد به هیچ اسمی نمی شناخت. وقتی هفت سالش بود یه سبیل کوتاه مخملی داشت و با اون هیکل یک متر و شصت و هفت سانتی ش همبازی ای نداشت. مدرسه نمی رفت. نه به خاطر اینکه گنده بود، بلکه به این دلیل که هنوز زبون باز نکرده بود و انگار مغزش شب و روز فقط تمرکز کرده بود روی بزرگ شدن سریع بد. هشت ساله بود که برای اولین بار گفت ماما و هر چه قدر تلاش کردن نتونستن بش یاد بدن بگه مامان چون به نون که می رسید زبونش قفل می شد و بعد هر چی زور می زد از حنجره ش صدایی در نمی یومد. بالاخره وقتی دوازده سالش بود تونستن با آرزوهای خوب بفرستنش مدرسه و اونم نمره های بد رو می آورد خونه. تمام تلاشای معلما برای یاد دادن کوچیکترین چیزی به بد بی فایده بود و مدرسه برای بد جایی نبود مگر محلی برای سر به سر گذاشتن و بازی کردن با بچه های همسن و سالی که بد در نگاهشون یه غول بی شاخ و دم لال بد بود. همه خیال می کردن کودنه و نمیتونه چیزی بفهمه. اما یه روز درو باز کردن و دیدن بد یه اسلحه گرفته دسش و داره تند و تند حرف می زنه.
ببین ریفیق،تو د..یا دو جور آدم هس،آدمایی که ط..اب دور گرد..شو..ه و آدمایی که ط..ابو  با اسلحه ..شو..ه می گیر..  .چو.. ط..اب دور گرد.. م..ه ،سهم م.. باس از ..صف بیشتر باشه.

Comments (2)

On April 14, 2012 at 5:35 AM , Shine said...

منم لینکتو گذاشتم . من این بلاگتو نداشتم یه وبلاگ دیگه داشتی "هروئین ویشنو" من اون و تو گودرم داشتم اون چی شد؟

 
On April 14, 2012 at 5:59 AM , Unknown said...

مرسی. این همونه. با همون آدرس. اسمش عوض شد فقط یه ده ماه پیش.‏