اولین باری که او را دیدم خاموش و آهسته و تنها روی یک نیمکت سبز وسط
پارک پشت به من نشسته بود و قلبم برای دیدن او برای اولین بار می تپید.
آخرین باری که او را
دیدم خاموش و آهسته و تنها روی یک نیمکت سبز وسط پارک پشت به من نشسته بود و با
چشمانی بسته آهنگی را گوش می داد که به جای خداحافظی برایش زمزمه کردم. و اینبار
قلبم نمی تپید بلکه این تنها قطرات ذوب شده ی قلبم بود که داغ داغ از چشمانم جاری بود
و او را می دیدم؛ خاموش، آهسته، تنها.
5:13 PM |
Category: |
0
comments
Comments (0)