شاپرک

خودشو می زد به لامپ داغ.
گیج می شد و می افتاد زمین
گفتم بش شاپرک،
چه جوریه که هی خودتو می زنی بهش.
گفت بعضی اشتباها قشنگن.
بعضی دیوونه بازیا واقعا حال می دن.
گفتم بش شاپرک،
تا کی آدم می تونه یه اشتباهو تکرار کنه؟
گفت تا وقتی که دیگه نتونه از زمین پاشه.
گفتم بش شاپرک،
وقتی دیگه نتونی پاشی، اون عشق به چه دردی می خوره؟
بالشو لیسی کشیدو گفت ما جز اشتباهاتمون نیستیم،
اینارو که بگیرن ازمون،
دیگه هیچی نیستیم.
گفتم بش شاپرک،
خوش کردم باز دوباره خودمو بکوبم تو لامپ،
گفت بفرما،
لیوان مستیمو بلند کردم براش،
گفتم به سلامتی بزرگترین اشتباه های قشنگ دنیا،
لبخند زد و گفت
 
به سلامتی قشنگ ترین اشتباه های بزرگ دنیا.

دختر تنها

آدم ها بی سواد شدن
اینارو تو گوشم زمزمه می کرد.
گفت آدما دیگه نمی دونن،
زبون نگاه همدیگرو
یه شات دیگه انداخت بالا.
بیرون زد از بار.
و هیچ چیز نفهمیده بود از زبونش،
دختری تنها که اون روبرو نشسته بود

Comments (0)