دیدم خواننده ای وجود نداره. دیدم خواننده ها خیلی وقته مثل نهنگ های غمگین به طور دستجمعی خودکشی کردن. دیدم خواننده بیشتر از اینکه نوشته براش مهم باشه دیدگاهش نسبت به نویسنده مهمه. دیدم دور ذهن ها تار عنکبوت بسته. دیدم آدم ها زیاد ادعا می کنن و اهل بحث و نقدن ولی به یه مقاله که می رسن می گن زیاده حوصله نداریم بخونیم. این بود که تصمیم گرفتم امروز به جای یه داستان یا مقاله ای که قراره توسط شما خونده نشه عکس یه شیشه مایونز بزارم اینجا. چون به هر حال من همیشه عاشق مایونز بودم و حالا که خواننده ای وجود نداره چه اشکال داره اینجا بشه یه آلبوم علایق شخصی. پس 
مایونز!‏


Comments (4)

On July 24, 2012 at 9:17 AM , پوریا پرانا said...

گاهی خواننده ها فقط نظری ندارن
ولی هستن
بعدم
نظر گذاشتن اینجا سخته

 
On July 24, 2012 at 3:43 PM , Unknown said...

درسته. من منظورم داشتن یک دو یا ده یا یک عددی نیست. منظورم داشتن نظر هم نیست چه اونکه همین که در ذهن خواننده چیزی شکل بگیره با ارزشه. منتها انتقاد من به خوانندگان از این روست که بسیاری از قوای انگیزشی خودشونو برای خوانش از دست دادن. همیشه از نویسنده ها انتقاد شده. در صورتی که نیمی از معنا در یک متن به خواننده بستگی داره و به همین دلیل من تمرکزمو به انتقاد از خواننده محدود کردم :)‏
ممنون از نظرت

 
On July 27, 2012 at 1:41 PM , Al said...

دیدم خواننده ای وجود نداره. دیدم خواننده ها خیلی وقته مثل نهنگ های غمگین به طور دستجمعی خودکشی کردن. دیدم خواننده بیشتر از اینکه نوشته براش مهم باشه دیدگاهش نسبت به نویسنده مهمه.


همین چند جمله کافین برای یه کتاب گنده.‏ واقعا دیگه چی میخوای بگی؟ به چی برسی؟ مشکل این جملات اینن که ول میشن لا به لای بلاگ پستا در صورتی که باید جای دیگه ای باشن.

مث اینه که از یه تظاهرات دو میلیون نفری، 10 نفر رو بکشی بیرون و بخوای به عظمت تظاهرات پی ببری.‏

 
On July 27, 2012 at 4:01 PM , Unknown said...

به حرفات فکر می کنم دوست من :) ‏