باید جالب باشد دیدن دنیا بعد از آنکه دیگر نیستیم و به معنی درست تر بعد از زمانی که یک سنگ قبر دیگر اضافه می شود به سایر سنگ قبر هایی که فقط تکه ای از زمین را بیهوده به نام ما آلوده می کنند. ‏ اما خیال نکنید آنقدر ها هم جالب است. من در واقع دارم تجربه اش می کنم. خودم را از همه چیز و تمام دنیایم کنار کشیده ام و حالا دارم به دنیا به همان شکلی نگاه می کنم که در آن من مرده ام و نقشی در این تآتر خسته کننده و کسل آور ایفا نمی کنم. در تآتر هم همین گونه است. شخصیت ها یکی یکی به لحاظ ادبی می میرند و دیگر در داستان نقشی ندارند و بازیگرهایشان خود به تماشاگرانی تبدیل می شوند که یک گوشه لم می دهند، سیگاری آتیش می کنند و خدا خدا می کنند این تآتر مسخره زودتر تمام شود تا بروند پی کارشان.  و اما بازیگران نقش اصلی. این آدم های خودخواه خودراضی که تمام تاریخ را به کنجکاوی و خودپرستی خود به کثافت کشانده اند. همیشه دلشان می خواهد در تیررس نگاه ها باشند و دنیا را عوض کنند، اگر چیزی در راست است آن را به چپ ببرند و اگر چیزی را خواستند به راست ببرند آن ها اجازه ندهند و اگر خواستند چیزی را نگه دارند او آن را به تاراج ببرد.  مرتب حرف می زنند و حرفهایشان انگار هزاران بار در آزمایش گاه های تشخیص عام بودگی جملات آزمایش شده و همه می توانند به نوعی با آن ارتباط برقرار کنند و از آن لذت ببرند.  قهرمان ها، نقش های اصلی فیلم ها، نویسندگان مشهور،  سیاستمداران، مجری های تلویزیون، سخنران ها و هر آدمی که همیشه سعی می کند نقش اصلی را داشته باشد در واقع کاری نمی کند جز دست و پا زدن در کثافاتی که خودش آن ها را ایجاد کرده تا فقط جلب توجه کند و دنیا را  تحت کنترل در آورد. بیماری فاعل بودن نامیست که من روی این سندرم خطرناک گذاشته ام. آدم را به یاد خوک هایی می اندازند که در معجونی از گل و لای و مدفوع خودشان شنا و بازی می کنند. ‏باید مرده باشید تا این چیزها را بفهمید. تنفرم را پذیرا باشید ای نقش های اصلی.‏

Comments (0)