اتاقی خالی. روشن است به نور یک لامپ. شبپره ای واردش شد.  پیوسته دور آن لامپ می گردد و خودش را می زند به حباب نفوذ ناپذیرش. اما سایه ی متحرک آن شب پره همچون غولی بزرگ بر تمام اتاق سیطره دارد و اتاق دیوانه وار در سایه ی بزرگ آن به خود می لرزد. اتاق ذهن من است. شبپره توئی. و سایه ی دوست داشتن ات تمام ذهنم را به تماشاخانه ای برای ایفای نقش جنون آمیزت بدل کرده.‏ 

Comments (0)