داشتم در خیابان راه می رفتم. باران تازه شروع شده بود. کتم را به خودم چسباندم و با یک دست یقه ی آنرا به گردنم نزدیک کردم. قطره های سوزنی شکل باران کمی داغی سرم را خنک کردند. حرارتی که از اصطکاک افکار پیچیده و متعددم با دیواره های مغزم ایجاد شده بود. گاهی در هزار توی رشته های افکارم گم می شوم و پیدا کردن راهی برای خروج از این هزارتوی عجیب و بزرگ با هزاران هزار راه بن بست، ناممکن به نظر می رسد. آنوقت چنین باران هایی که ناگهان شروع می شوند و مثل تلنگری سرد لرزه بر اندامم می اندازند، فرشته هایی می شوند که از آسمان بر سرم نازل شده اند. نگاهی به بالای سرم می اندازم. باران بی اهمیت می بارد. ابرهای سیاه، باران شدید. باران بر چیزی نمی بارد. باران بر سر باران می کوبد، روی خودش می ریزد. چیزی در خیابان تکان نمی خورد. خیابان در مقابل آسمان شکسته شده. من همیشه تصور می کردم بارانی که به تنم می خورد نوعی رابطه ی جنسیست بین من و طبیعت، بین من و آسمان. نمی دانم آسمان هم از این رابطه لذت می برد یا نه، ولی مطمئنا کودکی از این رابطه بدنیا می آید. چیزیست بین این سیالیت باران و صلبی وجود من. احساس می کنم کودکم بدنیا آمده. همانطور خیس و کثیف بدنیا آمد. خیسیش از باران است و کثافات وجودش از من. پاکیش از آسمان است و نجاستش از ذهن آلوده ی من. روشنائیش از ماورای ابرهاست و سیاهیش از چهره ی عبوس من. دستم را گرفت. دیگر کتم خیس خیس شده و احساس سنگینی می کنم. دلم می خواهد با کودکم بروم. می خواهم سیال شوم. اولش کمی درد داشت ولی وقتی خودم را پخش روی زمین دیدم حس خوبی داشتم. کرخت و خنک بودم و ذهنم را نمی توانستم متمرکز کنم. حس می کردم در تمام خیابان پخش شده ام و مکان مشخصی ندارم. باران که بیشتر شد کودکم را گم کردم. بعد خودم را هم گم کردم و حالا که با آبهای داخل خیابان راه افتادم و از نرده های فلزی کنار خیابان داخل جوب افتادم و دارم به سرعت طغیان می کنم، نمی دانم آیا به راستی داخل جوب هستم و یا هنوز روی آسفالت خیابان پخش و پلا شده ام.
8:02 PM |
Category: |
2
comments
Comments (2)
عشق بازی من با آب وقت شنا کردنه اما ظاهرا تو زرنگ تر از من هستی و بارون رو هم از دست نمی دی.
چقدر این عشق بازی ها شیرینه!
آره منم مثله تو تو استخر با آب حال می کنم ولی باران چیزه عالی ائه اما از اون آرام بخش تر دریاست که تابستونا می رم و چند ساعت توش شنا می کنم، روش دراز می کشم و باهاش بازی و عشق بازی می کنم. تجربه ی ناب و غیر قابل توصیفیه. بودن در آب دریا