عکسشو فرستاد. جعفر دراکولا زاده یک دقیقه ی بعد دوباره تایپ کلمات رو شروع کرد.
- چرا جواب نمی دی؟ از عکسم خوشت نیومد؟
- چرا جیگر. عالی بود. می دونی من همیشه غذامو آخر همه تموم می کنم.
- چرا؟
- چون اینقدر به غذا ولع دارم که تا چند دیقه هیچی از گلوم پائین نمی ره.
- این یعنی از من خیلی خوشت اومده؟
- پوست سفید و صافت، صورت گرد و توپرت، ممه های توپ بسکتبالیت، رون های گوشتیت، بازوهای کلفتت... وای...
- می خوای بگی من چاقم؟! نیستما!
- نه عسلم، نه آبگوشتم، نه بیف استراگانوفم با سس هلندی، تو چاق نیستی، تو چاق کننده ای.
- خب حالا توام عکستو بده من ببینم دیگه.
- چه فرقی می کنه من چه شکلیم. تابحال دیدی آبگوشت براش مهم باشه کی می خوردش؟
- ببینم الان راست کردی؟
- نه من همیشه وقتی راست می کنم اشتهامو از دست می دم.
- پس برای چی می خوای منو فردا صب ببینی؟
- چون داشتم فکر می کردم، خیلی وقته یه صبونه ی درست و حسابی نخوردم...
3:45 AM |
Category: |
0
comments
Comments (0)