ده جلد کتاب، یک مجسمه چوبی، چندتائی آهنگ ناب می دهی به او. اشک در چشمانت جمع می شود و می روی. شاید او نفهمد. شاید هم بفهمد. بعضی ها هدیه دادن را دوست دارند. بعضی می خواهند عشق را بخرند. بعضی می خواهند عشقشان را عرضه کنند. بعضی می خواهند محبت و مهربانی کنند و بعضی از روی عادت و نقش بازی کردن یا صرفا به عنوان یک باور هدیه می دهند. هر کس به نوعی چیزی به دیگری می دهد. یکی می رود داخل فروشگاه دستش را می کند داخل جیبش. با پول خرد های آن ادکلنی گران قیمت به هدیه می خرد و در ازایش بوسه ای می گیرد و یا عشقی برای خودش می خرد و یکی را می بینی می رود کتاب هایش را می فروشد و با کلی چانه زنی فروشنده را متقاعد می کند ادکلن ای ارزان قیمت را با تخفیف به او بفروشد و بعد آن را هدیه می دهد فقط برای اینکه لبخند را روی صورتش ببیند.
ده جلد کتاب، یک مجسمه چوبی، چندتائی آهنگ ناب. شاید او نفهمد، شاید هم بفهمد. اما این ها تکه هایی از روح تو بودند که قبل از رفتن از خودت کندی و به او دادی. شاید نفهمد، شاید هم بفهمد...
5:26 AM |
Category: |
0
comments
Comments (0)