دستش را گرفت و پرسید چه رویایی داری. گفت گورت رو گم کن مادرقحبه اگه رویایی داشتم داخلش زندگی می کردم و نمی شستم برای توی ازگل از رویاهام بگم... بگیر بکپ!
می دونم می دونم عزیزم... هر روز پر شده از من و خودم و همه ی کوفت و زهر مارای راجع به خودم... می دونم... می دونم عزیزم... آدما گله های یک نفره اند که سم روی زمین می کوبند و از گرد و خاک بلند شده کور می شن و باقی رو له می کنن... می دونم می دونم عزیزم... انسان بدون رویا مرده ای بیش نیست و منم خوب چرا دروغ بگم فقط می تونم راجع به خودم اینقدر مطمئن بگم که هیچ رویایی ندارم و رویاهای لعنتی نداشتمو پک می زنم می دم تو ریه ام فوتشون می کنم تو هوا و بوی گندشو تحمل می کنم مثل همه ی جنازه هایی که زیر خاک بوی گند تعفنشون رو خیلی راحت تحمل می کنن... می دونم می دونم عزیزم... من نمی رقصم و ازون مرده هایی نیستم که بلند شدن از خاک هوسیشون کرده، کونشون می جنبه و محتاج هیجان و عشق و حال پر سر و صدان. اما خب ما مرده های ساکت و منزوی هم دنیایی داریم برای خودمون به اندازه ی اون آدمای تخس و کون جنبان خوشگذرونی که یه دست گوشت و پوست به تن استخون های یک شکلشون کردن و برای خودشون زیبایی و ثروت و وقار و پرستیژو و هوش و جذابیت رو مثل لاک یه حلزون ننه مرده دور خودشون ایجاد کردن و انگشت شصت در دهان قربون صدقه ی ماماناشون می رن و لبخندی مزحک به چهره می زنن و خیال می کنن این مهربانی است... می دونم می دونم عزیزم مادر مرده است. تمام مادر ها مرده اند و مردم خیال می کنن این کسی که دم براش تکون می دن و بشکه ی عقده ی ادیپ خودشونو باهاش پر ملات می کنن و مدام قربون صدقشون می ره و مزخرفترین مفهوم ها و بی اهمیت ترین روزمرگی هاشون براشون مهمه مادره. نه نه عزیزم تو هم خوب می دونی که چقدر از مادر دور افتادیم اونقدر که گاهی وقتی خیلی مست می کنیم یا از زور خستگی هزار لایه به خواب فرو می ریم رویای دوردست و مبهمشو مثل یه فیلم دهه ی بیستی سیاه سفید پر از خط و پرش روی تلویزیون های کاغذی ذهنمون می بینیم و همان حسی بهمون دست می ده که وقتی یه بازیگر زن بسیار زیبا از اوایل قرن بیستم رو توی یه فیلم رمانتیک می بینیم و می گیم هی! چقدر زیبا بود اما باهاس تاحالا مرده باشه! حیف! می دونم می دونم عزیزم... هر روز پر شده از من و خودم و همه ی کوفت و زهر مارای راجع به خودم... اما باری به هر جهت، خودمانیم امروز لپ هایت چقدر قرمز و زیبا شده اند، راستی اگر یک جا خاک بودیم شب ها در قبرت را باز می کردم، می آمدم داخل و چه صداهای ترق توروق دو تا اسکلت مردنی که توی هم می لولن که به گوش نمی رسید... ترق توروق تروخ... می دونم می دونم عزیزم... این شبیه یه رویا نیست اما خب بعضی آدم ها برای پر کردن جای خالی رویاهاشون ایده هایی در ذهن دارن...
4:22 AM |
Category: |
0
comments
Comments (0)