چه انتظاری داری از دنیایی با هشت میلیارد جمعیت و چند میلیون گرسنه که روزی چند هزار نفر در اون بر اثر فقر و گرسنگی می میرن، چه انتظاری داری از دنیایی که هر روز در جنگ و قتل و تجاوز و دشمنی و زیر آب زنی و خیانت و دروغ و تبلیغات و برده کشی روز به شب می رسونه. از دنیایی که احساسات توش مرده و رمانتیسم در اون به تاریخ پیوسته، چه طور می شه دنیایی زیبا باشه که حتی گل ها، میوه ها و درخت هاش مصنوعی شدن؟ چه انتظاری می شود داشت از دنیایی که آدم ها روزی یکبار از هم دل می کنند و قلب های همدیگرو خرد می کنن؟ چطور یک آدم می تواند آدم باشد و در پس زمینه ی این همه درد و رنج آدم های دیگر و دنیای اطرافش شاد و سرزنده باشد و دنیا برایش زیبا و دوست داشتنی باشد... نه چنین آدمی آدم نیست. یک یاخته ی بیولوژیکی خودخواه و بی احساس و کور است....

Comments (0)