آن بیرون باران می بارد و من حس می کنم سوزن های سرد آسمان دانه دانه بر سرم فرو می ریزند و من در سرمای ریز باران آهسته آهسته ذوب می شوم همانطور که در سرمای نبودنت آهسته آهسته آب می شوم. باران آتشی سرد است بر قلب های داغ دیده. همه چیز  را با خود به زیر زمین می برد، در سرما و تاریکی محض، آرامش بی همتا.‏ پرندگان آوازشان را آغاز کرده اند و خیال می کنم کشیدن طرح ِ خیال اشتیاق تمام آن چیزی است که قلب ها به آن نیاز دارند. ‏

Comments (0)