من دوست دارم ماشین های خالی ای سوار شوم که هیچ کس سوارشان نشده...‏ دوست دارم داخل کاسه ی خالی آن پیرمرد ژنده پوش که همیشه سر چهارراه می نشیند و سرش را پائین می اندازد، سکه بیاندازم. دوست دارم از آن پسرکی که داخل ترمینال خرواری ساندویچ فروش نرفته به دست دارد یکی بخرم. من می خواهم کتابی بخوانم که خواننده ای ندارد. دوست دارم درخت تنهایی را ببینم که وسط بیابان برای زنده ماندن می جنگد. می خواهم داستانهایی بنویسم که نوشته نشده، دیده نشده. تجربه هایی داشته باشم که دیگران نداشته اند، آن زیبایی را ببینم که دیگران نمی بینند و آن زشتی زیبایان که دیگران به آن کورند. می خواهم قله هایی را فتح کنم که کسی آنها را لایق بالا رفتن نمی داند. دوست دارم با کسی دوست باشم که دوستی ندارد و می خواهم در جایی زندگی کنم که هیچ کس در آن زندگی نمی کند.‏
دوری کردن از عادات کسالت بار آدمی آرزوی من است.‏

Comments (4)

On May 4, 2010 at 10:48 AM , یک مالیخولیایی said...

این عادات کسالت بار مثل دامهایی که همه جا جلوی پای آدم پهن شده باشه می مونن،خیلی سخته که گیر هیچ کدوم نیفتی

 
On May 6, 2010 at 6:04 AM , زندگی یا چیزی شبیه ان said...

کامنت های جالبی زدی
همه رو می خونم حتی اگه برای اولین نوشته ها هم بزنی
پایین کامنت هات جواب دادم
منتظر دنباله تلاشهای پاگنده هستم

 
On May 6, 2010 at 7:32 PM , Unknown said...

جواب کامنتارو دیدم و به جواب کامنتا جواب دادم که بعد به جواب جواب جواب من جواب بدی و احتمالا تا ابدیت ما در حال جواب دادن خواهیم بود :))‏ متاسفانه دچار آنچنان مشکلات شدم این چند وقته که قسمت پاگنده رو برای اینکه بیشتر از این آسیب نبینه به 10 روز دیگه موکول کردم. امیدوارم کار خوبی بشه

 
On May 6, 2010 at 10:15 PM , زندگی یا چیزی شبیه آن said...

به جواب جواب هات جواب دادم و نگران نیستم اگه این قضیه تا ابدیت ادامه داشته باشه
دردناک وقتیه که آدم حس کنه کسی به سوال هاش و جواب هاش جوابی نمیده