یک- در کشوری که همه کتاب می خوانند اما آنچه را که می خوانند نمی فهمند، انتظار نداشته باش شاهکاری خلق کنی و خوانده شوی، زیرا چنین خوانندگانی چون اثر هنری را نمی فهمند به تقلید، فقط آثار هنری مشهور را می خوانند!‏

دو- روزی بود که می گفتند کتاب یار مهربان است. کتاب یکی از تنها چیزهایی بود که کاملا مثبت بود و هیچ بدی نداشت. کتاب خوانی کم ضررترین و پرفایده ترین کار بود.‏ اما حالا چه؟ کتاب راهی شده برای تبلیغ ایدئولوژی های بدرد نخور، برای چپاندن توهمات به مردم، برای خوراندن داستان های مزخرفی که معلوم نیست چطور با ادبیات ضعیفشان اینقدر چاپ می خورند، کتاب های متعدد دینی که مغز مردم را خالی می کنند. کتاب های فرمولی! که به ما می گویند چه کنیم و چه نکنیم تا موفق شویم، زن ها را فریب دهیم، مرد ها را به خود جذب کنیم، پولدار شویم و...‏ در برابر این همه کتاب به معنی واقعی آشغال- که آدم گریه اش در می آید که به خاطر آنها درختها بریده می شوند-، سالی چند رمان و داستان که آن هم فقط به خاطر شهرت نویسنده و احتمالا پولی که قرار است ناشر از چاپش به جیب بزند به لیست کتاب ها اضافه می شود تا روشن فکران توخالی ما بخوانند و فقط به به و چه چه کنند!


سه- باور نمی کنم در کشوری کتاب خوانده شود و جهلی این چنین بر آن مملکت حاکم باشد، باور نمی کنم...

Comments (1)

On May 12, 2010 at 8:39 AM , یک مالیخولیایی said...

این جا که ملت کتاب نمی خونن....مغز مردم اگر خالی نبود اصولا این چرت و پرت ها رو نمی خوندن...هر چی می کشیم از همین جهل آدمهاست