من يك مرد معموليم، استعدادم معمولي است، چهره ي نازيبايي دارم كه چندان زشت نيست اما در كل اصلا هم جذاب به نظر نمي رسد، من سالها پيش در مسابقات شناي مدرسه سوم شدم، در كوهنوردي ميانه ي گروه راه مي روم و دو سه دفعه اي كه به تظاهرات رفتم از كنار حركت مي كردم ،ولي چندان نمي ترسيدم اما به هر حال موتور را كه مي ديدم فرار مي كردم، در درس هايم هرگز عالي نبودم و تنها يكبار بدترين نمره را گرفتم! من نمي توانم صخره نوردي كنم، از ارتفاع كمكي مي ترسم اما نه آنقدر كه قله ي يك كوه بلند ننشينم يا شيشه ي پنجره ي خانه را پاك نكنم، من تنها گاهي ورزش مي كنم، فقط چند بار در ماه مسواك مي زنم و اصلا روياي بانجي جامپينگ را در سر نمي پرورانم. هرچند، از كودكي آرزو داشتم در خلاء اتاقك فضاپيمايي سفيد كه در سياهي و سكوت فضا ي فضا، بي حركت است معلق باشم!چند وقتي هم هست كتاب زياد مي خوانم، سيزده سالي مي شود، اما هميشه در سال اول به سر مي برم. حرف زدنم هم بد نيست، مي توانم راجع به موضوع مورد علاقه ام يكي دو ساعتي با سرعت كافي ايراد سخنراني كنم، اما زنها علاقه اي به حرف زدن با من ندارند، آنها كلا علاقه اي ندارند. بعضي مردها(ده دوازده تايي به گمانم) به خاطر داشته هايم به من احترام مي گذارند اما نه آنفدر كه مسخره ام نكنند يا به خانه شان دعوتم كنند. من قد بلند نيستم و در آينه ي قدي چندان هم كوتاه به نظر نمي رسم. پولدار نيستم اما شبها گرسنه نمي خوابم و لباسهايم پاره نيست ،از برنامه هاي تلويزيون متنفرم اما نه آنقدر كه با اشتياق فوتبال نبينم و سريال پوآرو و چند تايي ديگر را دنبال نكنم. من تابحال دليلي براي سوار شدن به هواپيما نداشتم اما دليلي هم ندارم كه اگر لازم شد سوارش نشوم، گمان مي كنم نويسنده ي خوبي باشم، اما نه آنقدر كه كسي از كلمه ي تبريك در ديالوگ هايش با من استفاده كند ... من هستم اما در گذشته نبوده ام، در آينده هم نخواهم بود. من تنها يك مرد معموليم و هيچ چيز جز اين صفت كاملا معمولي معمولي ندارم... معمولي بودن تنها افتخار من است
1:28 PM |
Category: |
12
comments
Comments (12)
perfecto
اگر بخوام به خاطر این نوشته بهت تبریک بگم (که باید گفت) تنها چیزی که داری-معمولی بودن- رو از دست خواهی داد...ه
پس بهت تبریک نمیگم
اومدم تبریک بگم بهتون اما این رو نوشتم:
چند بار در ماه مسواک می زنید اونوقت انتظار دارید زن ها علاقه ای هم داشته باشند خداییش؟!!!
خوش به حالتون آقا
میدونید چرا؟
چون من با خوندن این متن دیگه حس معمولی بودن هم نمی کنم
نمي دونم از خاصيت اين روزهاست يا كلاً من زود احساسن به غليان مي افته اما اين نوشته انقدر ساده،روان و پر از حس و قابل درك بود كه من رو به گريه انداخت... نه از غم.. نمي دونم ... فقط به شدت مي تونم لمسش كنم با اينكه شايد شبيه من نيست. شايدم هست.. شبيه هر كس،همه ي آدم هاي معمولي... اونقدر معمولي كه اين معمولي بودنشون خاصشون مي كنه ... يك جور كدهاي زندگي هر روز ما بود با همه ي افكاري كه شايد بهش فكر كنيم بدون اينكه متوجه باشيم....
هر چند كه اعتقاد دارم آدم ها لازم نيست فوق العاده باشن.. گاهي چيزاي خيلي ساده و معمولي كه از لاي انگشتاي ما ليز مي خورن خود زيبايي ان
لذت بردم
تبريك مي گم
موفق باشيد
( از ربدر اينجا اومدم)ا
من هيچ وقت تو جو وبلاگ نويسي نبودم اين شروعمه دوستامم ميدونن كه عاشقه كاغذم. كامنتاتونم خيلي بهم روحيه داد، ممنونم... اين متنم يه هيجان لحظه ايه ، يه من ِ لحظه اي و نه بيشتر . با اطمينان مي گم كه من اين مني كه تو مرد معمولي ميبينيد نيستم يا حداقل بخشي از اون نيستم و اينها زاده ي خيالپرداريه. به يكي از بچه هاي بالا گفتم كه : نوشتن فقط پشت خيالپردازيه ما فرصت وجود پيدا مي كنه
خوشم اومد
اگه شروعتونه، نمیتونم تبریک نگم
foqolade bud.
جالب تر از انی بود که می خواستید
بسیار عالی
یا شایدم ما فقط از خوندن چیزایی که جرات اینجوری نوشتنشونو نداریم هیجان زده شدیم
ممنونم :) این پسته یه جوری بود خیلی مورد اقبال واقع شد چون آدما خیلی باهاش همذات پنداری می کنن شاید. اصلا اگه این پست نبود من خواننده پیدا نمی کردم :))) خیلیاز نوشته هام هستن که توی بلاگم نیست چون خیلی از نوشته های بلند استقبال نمی شه. اینه که اینشکلی شده در طول این دو سال. حالا هم که شده شبیه موزه یا این قبرستونای خلوت و مه گرفته ی جزیره ی هونولولو تو اقیانوس آرام! انگار صد ساله هیچی کی رو توش خاک نکردن و فضاش مجموعه ای شده از ارواح سالخورده! سانسور و فیلتر تا خرخره داره نابود می کنه.