وقتی رسیدم دم خونه دیدم یه عده صف بستن! یا ابر فرضی گفتم و خیال برم داشت که نکنه جونزی بلایی سر خودش آورده.
- بله بفرمائید؟ کاری داشتید؟
پستچی- آقا خوب شد اومدید، چند بار زنگ زدم کسی درو باز نکرد. لطفا اینجارو امضاء کنید. بفرمائید اینم بستتون. خدافظ شما.
- شما چی کار دارید؟
کنتورچی!- آقا کنتور آب و برق همرو خوندم جز خونه ی شما. نمی دونم چرا دستگاه کار نمی کنه. این درو وا کن بی زحمت بذار ما کارمونو تموم کنیم.
- شما چی؟
کیشیش- فرزندم من همه ی این راهو اومدم تا به شما بگم خدا نمرده است.
- نمرده؟ چقدر جالب!
کیشیش- بله و شاید تعجب کنید ولی حتی مسیح هم نمرده!
- جدی می گی؟! یعنی شما ازین امامزاده ممامزاده طوری ها ندارین؟!
کیشیش- عیسی در حالی که لباسی از طلا بر تن داره در آسمان حکمفرمایی می کنه.
- خدا بازنشسته شده؟!
کیشیش- مسیح فرزند و روح خداست.
- بله، خیلی ممنون از سرتیتر مهمترین خبرهایی که دادید. خوب جناب شما کارِتون چیه؟
یه مرد خیکی- این بَچَ یِ مو این توپشَ شوتَ کردَ تو حیاط شما. یه دَستی دَراز کن نظارَ کن ببین یافت می کَنی.
- شما چی آقا؟
- هه هه. سلام. امیدوارم روز خیلی خوب و سرشار از انرژی رو پشت سر گذاشته باشید. من حامل یه هدیه برای ارتقای سطح دلگرمی و سلامت روان تو خونواده ها هستم.
- خب چی هست؟
- بفرمائید.
- این چیه؟
- هدیه دیگه.
- می دونم هدیه است توش چیه؟
- محصولی از شرکت درازگستر و تنگکنِ دیر انزال!
- خب اسم محصول چیه؟
- نیواتوماتیک لارجر باکس به همراه نانو ژل تنگ کننده ی فوری!
- خب باهاش چی کار کنم؟
- دفترچه راهنما رو بخونید!
- خیلی ممنون از هدیه تون. من با اجازه می رم توپ بچه ی این بنده خدارو بیارم.
- آقا!
- جانم؟
- قابلی نداره ها. ولی می شه صد تومن.
- شما که گفتی هدیه است... آها پول پُسته؟ ببخشید من خورد ندارم این هزاری رو بگیر بقه اش مال خودت.
- صد هزار تومن 
- چی؟!
- جاهای دیگه می فروشن دویست تومن.
- بیا بگیر آقا برو مال خودتو زنتو درازو تنگ کن. ماله ما رفته مرخصی توی خواب زمستونی. رفیقش که همیشه درازش می کرد تا بغلش کنه الان تو جامایکا داره با سرخپوستای تاینو رقص پروانه می کنه و هی رفیقِ مالِ مارو از پشت بیکینی صورتی و تنگش جلو و عقب می کنه و زانوهاشو هی به شکل تحریک کننده ای به داخل و بیرون خم می کنه.
...
وقتی رفتم داخل جونزی نشسته بود روی کاناپه و داشت تخمه می شکوند.
- سلام پسر. بدو برو گوز گوزای فشارای کاری امروزتو توی دسشویی خالی کن و بیا که ایران چهارتا چپونده تو سولاخ لبنان منتظر پنجمیش هستیم.
- حسن نصر الله هم بازی می کنه؟ 
- واویلتا! اونو نیگه داشتن تو ذیخیره، دیقه ی آخر بازی بیاد با شیکمش بندری برقصه تیماشاچیا شاد شن.
- جونزی گوشات مشکل پیدا کردن؟
- نه والا! چطور؟
- صد نفر پشت در خونه بودن. چرا درو باز نمی کردی؟
- شوما وقتی داری گوجه پوست می گیری می تونی پنجره رو گرد گیری کنی؟
- چه ربطی داره؟
- ربطش اینه که منو تاتسی داشتیم توی حیاط علف هرزارو در میاوردیم و بعدشم که فوتبال شروع شد و اصلا دیگه ما تو حال خودمون نبودیم به جان ننه شمسیت.
- جونزی این اولین بارت نیست. نمی فهمم چرا دوست نداری درو برای کسی باز کنی. اصلا بگو ببینم آخرین بار کی از خونه رفتی بیرون؟
- خب بذار فکر کونیم. آها. رفتیم با هم سر کوچه یَک بستنی عروسکی توپی زدیم. چه حالی هم داد.
- منظورت ده روز پیشه؟  چرا اینجوری می کنی؟ خودتو تنها کردی که چی بشه؟
- هر چیزی به موقعش پسرجون.
- دور خودت پیله پیچیدی که چی بشه؟
- واویلتا! ما کرمی بیش نیستیم. مونده تا پیله شیم.
- پیله شیم که چی بشه؟
- یه کرم کوچولو که تا جلوی شاخک هاشو بیشتر نمی بینه دور خودش پیله می تنه، بعد توی این پیله، درست وسط این تنهایی مطلق، تو خودش فرو می ریزه، می شه عینهو یه سوپ! سوپی از سلول ملول هاش، خودشو نابود می کنه، دیگه حتی کرمم نیست. اما بعدش، یه مدت که گوذشت، از داخل هیمین پیله یه پروانه در میاد. زشت و خوشگلش فرقی نداره. مهم اینه که حالا می تونه با اون جثه ی ریزه می زه چیزایی رو از آسمون بیبینه که حتی گنده ترین آدما روی زمین نمی بینن. آره پسر جون. اول باید پیله تنید.  


Comments (0)