بخشی از داستان:
دستم رو کردم داخل جیبم و هرچه بود بیرون آوردم.
یه دو سنتی و دو تا یه سنتی. به خیالم زد شاید جیبم سوراخ شده. با انگشتام خوب ته
جیبم رو بررسی کردم ولی هیچ سوراخی در کار نبود. خواستم دوباره سکه هامو بشمرم که یکی
از یه سنتی ها از دستم افتاد و رفت داخل چاه فاضلاب. نمی دونم چرا باید سکه های یه
سنتی اینقدر کوچیک باشن. بالاخره اینا هم پول بودن و کسی می تونست میلیارد ها عدد از
همین یه سنتی ها داشته باشه و یه میلیونر باشه.
بعد فکر کردم با پول هام چیزی بخرم. اما خجالت
می کشیدم برم داخل یه مغازه و بپرسم با سه سنت چی می تونم بخرم. اینه که رفتم سراغ
کامپیوترم و سرچ کردم:
«با سه سنت چه چیز می توان خرید»
علامت سوال تهش نذاشتم چون شک داشتم یه موتور
جستجوی احمق خیلی براش فرقی داشته باشه که ته جملم علامت سوال باشه یا نه.
جواب اول که گرفتم این بود که با سه سنت هیچی
نمی تونید بخرید جز مامانتون! من منظورشو متوجه نشدم و برای همین رفتم سراغ بعدی.
«با سه سنت می تونید گه سگ بخرید! ولی برای
خریدن تاپاله ی گاو باید با فروشنده چونه بزنید!»
6:59 PM |
Category: |
0
comments
Comments (0)