بخشی از داستان
دستشو گذاشت رو دستگیره ی در و در حالی که سینه اش رو مثل همیشه جلو داده بود
می خواست باز واتسون رو غافلگیر کنه. بالاخره بعد از یه ماه تلاش و با کمک هوش
سرشار شرلوک هلمز اون دو در آستانه ی کشف راز قتل خدمتکار خونه ی خونواده ی پترسون
ها تو اون خونه ی قدیمی و درندشت بودن که گویا رازی رو فهمیده بود که نباید می
فهمید و خب اون آدمی که ازین سکوت بره ها نفع می برد احتمالاً چیز مهمی تو این
مخفیگاه آپارتمانیش جا گذاشته بود. واتسون گفت شاید اسلحه داشته باشه. شرلوک
خندید. یه ابروشو بالا داد و گفت که قاتل مدت هاست اینجا نیست.
4:50 AM |
Category: |
0
comments
Comments (0)