بخشی از داستان:
دستم را در هوا تکانی دادم و در حالی که سرم پائین بود و آرغ می زدم یک شات دیگر برندی سفارش دادم. او کش آمده و تصویری شده بود که هر چیزی را که به او نزدیک بود، اعم از دماغ و لب هایم را، برجسته و باد کرده و بقیه چیزها را دور و کش آمده نشان می داد. حضورش در آن لحظات که قطره های الکل داشتند کم کم تخت پادشاهی یک امپراطوری داخلی را به زیر می کشیدند برایم ماهیتی بیگانه یافته بود. روشن و درخشان بود با این حال کنه تصویری که می دیدم بیشتر به شمایلی خاکستری و کبود شبیه بود که پیکاسو در پرتره ای از خودش همانطور که دماغش بزرگ و چشم هایش از حدقه بیرون زده و پلک ها و ابروها در این بیش از حد از خود بیرون زدگی محو و ناپیدا شده بودند، تصویر کرده بود. زل زده است به من، فارغ از اینکه گیلاس را به چپ می گردانم یا به راست. به بالا یا پائین. کله اش بزرگ می شود و نگاهی به من می اندازد عاقل اندر سفیه. لپ ها، لب ها و چانه اش بزرگ و سوراخ دماغش آنچنان گود می شود که به غاری چند صد هزار ساله در ویتنام می ماند و یا با آن پیشانی و کله ی کوچک به منگلی شبیه است بی شباهت به مغول ها که در تیمارستان خوفناک سلطنتی بفلیم(1) در لندن زیر دستگاه شوک الکتریکی موهایش به هوا رفته و زیر چشم هایش گود افتاده. او هم با همین میزان تعجب و دهشت به من می نگریست و ما طوری روبروی هم قرار گرفتیم انگار دو علامت سؤال با یکدیگر مواجه شده باشند که حضور و ماهیت هر یک برای دیگری علامت سؤال است و بیشتر سؤالی را به یاد می آورد که خود را در آینه می بیند و هر آن به دنبال جوابی می گردد که نمی تواند پاسخی داشته باشد زیرا صورت مسئله و جواب، هر دو سؤال اند. چه بسا این فقط من نباشم که در شک تصویر من بودگی این انعکاس غرق شده باشم و او نیز به این می اندیشد که آیا من تصویر اویم؟ آیا او می تواند این چنین لگد مال شده، حقیر و پست باشد؟ آیا خود من چنین تصوری در مورد خودم دارم؟ آیا این نوعی خود فریبی برای التیام روح نیست؟
3:13 PM |
Category: |
0
comments
Comments (0)