بخشی از داستان:

شاید من تنها باشم. اما حداقل می توانم نغمه ی مه گرفته و خیس تنهایی ام را به تو هدیه دهم. آنگاه شاید تنهایی ام برایت بشود یک کارت پستال خاک گرفته اما لبریز از احساس از جزیره ای کوچک و پر از قبرستان های متروک وسط اقیانوس آرام.‏ 

اینو با چه بدبختی نوشتم تو کارت پستالو و دادم دست خلبان هواپیما ملخی که می خواست از باند قدیمی که فقط یه راه دراز آسفالتی ترک خورده مربوط به جنگ جهانی دوم تو مجموعه جزایر مرجانی پالمیرا ئه بلند بشه. چند روزیه اومدم اینجا از حشره ها عکس بندازم اما باورت نمی شه حتی یه پشه هم اینجا پیدا نمی شه و جاش توی این جزیره ی بی سکنه ی زپرتی تنها چیزی که به چشمت می خوره آت و آشغال و بطری نوشابس که گوشه کنار ساحل مرجانی پخش و پلان. 


Comments (0)